سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

لحظه های زیبا

سلام دوستای عزیزم.امیدوارم حال همه تون خوب وخوش بشه..این روزها زو داریم بی اینترنت میگذزونیسم با سختی ....خیلی ناراحتم وبلاگ سارا وآبدیت کنم ..دخملی بزرگ وشیطون شده وبلا...کلی هم لجباز وکلی هم متفکر....دوست داره هرچیز یاد بگیره وامتحان کنه وخلیلی هم دست وپاگیر شده به خاطر حس کجکاویش...میگزره وبزرگ میشه وجای ناراحتی نیست...الان کلی حرف یاد گرفته واسه خودش مثلا: مایم ......(منظوراسم دختردایش مریم) پتین .....(اسم پسرداییش متین) افسی ....(منظورزن دایی افسانه) نی نی ...(منظور اسم پسردایی جدیدش حمیدرضا جان که تازه یک ماهه اش میشه) پشیکا ....(منظور پچیکا که کلمه بلوچی که درزبان فارسی یعنی بازش کن) ...
24 اسفند 1392

گاهی غم گاهی شادی

به نام خدا سلام ... اومدم دوباره بنویسم اما این دفعه با چشمانی پراشک ودلی شکسته...دخترک نازم ازکجاشوع کنم وبرات بگم فقط بدون زندگی شیرین ودلچسبه ولی گاهی بعضی اتفاقاتش واقعا قلب آدم به درد میاره تاجایی که دلش میخواد کر وکور میبود وخبرهای بد نمیشنید...خوشحالم که این وبلاگ داری وهمه خاطره های خوب وبدت میتونم توش بنویسم تا بزرگ بشی وحقایق زندگی بدونی...بزار بهت بگم که روز چهارشنبه گذشته چه خبر بدی سر ساعت 2ونیم ظهر بهمون رسی...دیدم بابایی حراسون اومد تو اتاق وبهمون خبر مرگ دخترخاله اش خاله سعیده رو دادکه تقریبا دختردایی بابام میشه از لحاظ فامیلی...آخه خاله سعیده نه ماهه باردار بود که شب چهارشنبه عمل سزارینش میکنن وبعد ازبهوش اوم...
7 دی 1392

روزهای زمستانی باسارا وعروسکهاش

سلام از دیروز هواجدی توی شهرمون سرد شده البته همه کلافه شدن تقریبا چون زیاد باسردی مزاجشون نمیخوره...از بس اینجا هواگرمه این سردی یعنی معذل بزرگ برای بیرون رفتن...امابازهم خداروشکرکه رنگ سردی برای یکی دوماهی میبینیم...سارا جون از روز دوشنبه که حمومت کردم دوباره سرماخوردی وهمش مواظبم بیشتر نشه سرماخوردگیت....آخه وقتی سرمابخوری حالا حالاها خوب نمیشی... امروز صبح وقتی بیدار شدم کمی درس خوندم...بعدتوبیدارشدی...بردمت توالت ودست وصورتت شستم...بعدلباس ات عوض کردم...موهات شونه زدم وبعد با کالسکه ات رفتیم سوپری سرکوچه پنیر وتخم مرغ خریدیم...بعد برات نیم رو درست کردم وخوردی وبعدش مامانی فاطمه برگشت وتوهم خوشحال شدی بشقابت پرت کردی ورفتی بغلش ...
3 دی 1392

مشکل اینترنت حل شد

سلام دوستان...     بلاخره مشکل اینترنت ما باهمه سختی ومشقتی که در این دوماه داشتیم کاملا حل شد...والان با خیال راحت از اینترنت adslداریم استفاده میکنیم...البته جا نمونه که آخرسرمجبور به شکایت از مقامات محترم مخابرات شهر بشیم چون واقعا خدماتی که عرضه میکنن جای تشویق داره...اما خدارو شکر مشکل حل شد....   خوب بگذرم چون وقتشه برای تو سارا جون گل مامان بنویسم...که این روزها چقدر فضول وناز وشیطون بلا شدی...هرکاری که دلت بخواد میکنی... الان یک هفته ای میشه به خاطر یک چیز بزرگ توزندگیت خوشحال خوشحال ام...آموزهایی که برای توالت رفتن انت که هفته ای چندبار از 10 ماهگیت انجام دادم تا الان بلخره نتیجه مثبت خود...
1 دی 1392

یلدامبارک

عزیزم دومین یلدای زندگی ات مبارک...آرزویم این هست همیشه یلدای زندگی مان درکنارهم باشیم راستی باباافشین تولدت مبارک...خوشحالیم تولدن در شب یلداست...بوس چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خـــرامان می رســــــد از ره زمستان شمردم مـن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز نمانـــده هیچ ! جز هشتاد و نــه روز ! کنــون معکـــوس بشماریـــد یاران . . . کــه در راه است فصــل نوبهــاران ! ! !     ...
1 دی 1392

زندگي توقع نيست

به نام خدا.... والا مدتيه كه اينترنت داخل منزل نداريم من بيشتر از طريق كافينت آپديت ميكنم...وتمام ريزه كاري هارو مينويسم تا چيزي از قلم جانمونه ويا نكنه خاطرات دخترم فراموش بشه...انگار وظيفه شده برام...وظيفه اي كه سارا توشكممم بود بهش بايد پايبن ميشدم وتاآخر پاي نوشتن خاطاتش حداقل تازماني كه خودش توانايي نوشتن داشته باشه وايستام... ولي مدتيه با اينكه به وبلاگهاي زياي سرميزنم وهمش نظر ميدم متوجه شدم آمار بازديد وبلاگمون خوبه  ولي چرا دوستان كم لطفي ميكنن ونظر نميدن....شايد توقع من زياده شايد مطالب جذاب نيست...   به هرحال از اين به بعد تصميم دارم فقط وفقط براي سارا بنويسم ونظرات دوستاني كه به ماسرميزن...
13 آذر 1392

گزارشگر کوچولوی من

به نام خدا امروز قراره یک گزارش زیبا ازطرف دخترم توی وبش بنویسم..که گزارشگری هم کارخودش بود...وماشالله ازاولش خوب همکاری کردی نفسم.. شروع گزارش نام گزارشگر: سارا سپهرم محل گزارشگری: داخل خونه وحیلط خونه وداخل کوچه از شهرستان:ایرانشهر   سلام دوستای خوبم من سارا کوچولو هستم...امروز با مامانی تصمیم گرفتیم خودم کل کارهای روزم گزارش کنم...خلاصه خبر بهتون بگم که اول وقتی از خواب بیدارشدم طبق معمول مامان بزرگ فاطمه بهم عدسی داد تا بخورم وجون بگیرم آخه هفتهای چهاربار این کار میکنه ومنم عاشق عدسی هستم بهبقیه هم توصیه میکنم... بعد از حودن عدسی من عادت دارم حدود ساع نه صبخ بر...
9 آذر 1392

دخترم سارا

ب ه نام خدا باید بگم این روزها چون توخونه اینترنت نداریم ووقتی میام دانشگاه به محض کوچکترین وقتی که گیر بیارم سریع میام کافی نت روبه رو دانشگاه وتو کابین3 میشینم وسریع عکس هات آپلود میکنم ومینیویسم...آخه حیف اومد در مدتی طولانی که وبت درست وحسابی آپ نشد وهمش تقصیر مسولیین مخابرات شهرمون بود که همش وعده میدادن تاشنبه خوب میشه اینترنتتون وصدتا شنبه گذشت بازهم هیچ ...منم که دیدم سارا گلی من داره بزرگتر وشیرینتر میشه چرا نیاید خاطراتش به روز کنم تا یادم نرفته وتصمیم گرفتم تا اینترنت خوب بشه بیام هروز یا یک روز درمیان از کافی نت استفاده کنم... اول از مریضیت بگم چون من ومامانی فاطمه استوار ومحکم ایستادیم وتمام وکمال ازت مراقبت ویژ...
2 آذر 1392

سری عکسهای آبان ماه

به نام خدا سلام دوستان عزیزتر ازجونم....دلم واسه تون یک دنیا تنگ شده...وکلی حرف ناتموم دارم که از طرف خودم وسارا جون بزنم اما چه کنم وقت تنگه وامکانت اینترنتی کمه والان اومدم کافی نت روبه رو دانشگاهم تا شاید یک سلعتی بتونم عکسها وبرخی از خاطرات وتجربیات جدید سارا جون ثبت کنم .... راستی سارا جون من یک هفته میشه که یدجور مریضه وکلی دارو وآمپول خورده ولی سرماخوردگیش هنوز خوب خوب نشده وسینه اش بدجور صدا میده...التماس دعا دارم از همه دوستان برای سارا وبقیه بچه های مریض... خوب این هم عکسهای سارا که بعد مدتی گذاشتم... اینجا دیگه باید بگم موهای دخملی بزرگتر شدن ومن راحت میتونم باکش موهی کوچولو ببندمشون واز این کار ل...
29 آبان 1392