جشن تولد یک سالگی باتم پروانه
به نام خدا
دختر عزیزتراز جان پنجشنبه هفته پیش بلخره جشن تولد یک سالگیت رو گرفتم واز بس توی این دوهفته سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام عکسهاش بزارم البته بعضی از عکسها روچون عکسهای اصلی داخل دوربین دایی جونه واینجاتشریف ندارن...فقط چندتا عکس باقیمانده رو میزارم برات....
البته بهت خیلی خوش گذشت وهم رقصیدی وکلی دست زدی وهم کلی میخواستی فضولی کنی وازآنجاکه بنده مسول تدارکات اصلی بودم نمیتونستم مراقبت باشم وبابایی زحمت مراقبتت میکشید چون اصلابابقیه نمیری...
تقریبا من اول تزینات خونه روباکمک دختردایی مهدیه شروع کردم وتا ساعت هفت شب زول کشیدیعنی یک ساعت...
درضمن هیچ تم تولدی سفارش ندادم بلکه خودم هنرنمایی کردم وتم تولدت پروانه ای بود...اصلا ازتمهای آماده خوشم نیامدچون اثری ازذوق هنری خودم داخلش نبود...
وقتی انسان خودش خلاقیت ووقت مثل خودم داره چراباید هزینه صرف خلاقیت دیگران کنه...درواقع من یک ماه میشه خودم هرشب تواتاقت نشستم وهمه وسایل تولدت آماده کردم وهم کم هزینه تربودبرام...ازجمله:
صفحه خوش آمدگوییی
ساعت تولد پروانه ای ات که عاشقشم والان زدم تواتاق ات
برگه امضایادگاری پروانه ای که روش کلی امضا خوشگله از مهمونهای خوبمون
عدد یک نماد تولد یک سالگی که روش کلی پروانه خوشگل زدم که همش هنرنمایی خودم بود
تاج که برای بچه ها درست کردم
چاقو تزیین شده و....
ازغذاها بگم که نگونپرس که به مزاج چندنفری زیاد نمیخورد...اشکال نداره چون مهم بقیه مهمونهابودن که گفتن عالیه...
باورکن من دست تنها بودم ومتاسفانه خواهری ندارم تا توی چنین کارها کمکم کنه وهمه چیزخودم انجام دادم وبقیه لطف کردن توی جمع وجورکردن واینجورچیزهاکمکم کردن...بخاطرهمین وقت نکردم زیاد رو غذاهاروتزیین کنم...حالا غذاها عبارت بود از:
سالاد اولووییه
ماکارانی پروانه ای که همه بچه ها عاشقش بودن
دونمونه ژله با مخلوط پاستل
وخود کیک تولد
که قصه کیک تولدت جدا بودچون اولا به تعطیلی آخر هفته افتادیم ودوما هرجا میرفتم قالب پروانه ای نداشتن واعصابم بدجورخراب شد وآخر تصمیم گرفتم خودم کیک پروانه ای درست کنم که البته ترسیدم بامن خراب درباد چون خامه خوب بلدنیستم بزنم ..بعد آخرسربابایی من برد یک شیرینی پزی توخیابان فکرکنم ابوذرکه مجبورشدم قناد ازنزدیک ببینم واونم گفت ماقالب پروانه ای نداریم ومن بهش گفتم حداقل میتونین طرح پروانه رو ش بکشین گفت چه جوری ومن که خنده ام گرفته بودتودلم گفتم این چه جورقنادیه که ویترینش پرکیکهای خوشگله ولی پروانه بلدنیست بکشه بعدازش یک کاغذ گرفتم ویک پروانه خوشگل کشیدم وتاکیدکردم داخل بالهای پروانه رو باژله پرکنه که بنده خدا این کارکرده بودهرچندان کیکش اون چیزی نبود که من میخوام ...خوب چکارکنیم دیگه امکانات شهرماتااین حدبود واون قنادی که به قنادی قصرمعروفه اون روز بسته بودچون هرنوع سفارشی رو فقط اونجاقبول میکردن ومن وقت نداشتم ...اما خداروشکر که خوشمزه بود...
وبعداز این همه برنامه ریزی مهمونها لطف کردن ساعت هشت به بعد تشریف آوردن که زن عموها ی محترم زودترتشریف اوردن وبعد زن دایی کوچیکه من وبعد بقیه....خیلی شلوغ شد چون ماشالله خانواده پرجمعیتی هستیم...
حالا بزار بقیه اش بگم عزیزم که توی شیطون بلا همش باخودم میرقصیدی واسرار داشتی وقتی توبغلم هستی برقصی...واینقدرمیخندیدی که همه باتعجب میگفتن ماشالله سارا خیلی خوشحاله....بایدم خوشحال باشه مامانش این همه دست تنهازحمت کشیده...
وباید بگم دست همه درد نکنه بخاطرزحماتی که اون شب برام کشیدن وباید بگم که دست تنهای تنها هم نبودم وجای خواهرهایی که آرزوش داشتم همه برام پرکردن...
وبرسیم موقع فوت کردن شمع ها که توبغل من وبابایی نشتی واول بابایی عجله کردشمع هاروفوت کردوچون منهنوزآرزو نکرده بودم دوباره شمع هارو روشن کردم وباصدای بلند ازطرف تو آرزو کردم وگفتم:خدایا انشالله ساراکوچولو ازهمیشه مامان وباباش شاد وخوشحال ببینه وبعد شمعهارو فوت کردیم وهمه دست وهورا کشیدن..وبعد از خوردن کیک وشام یکسری مهمون دیگه بهمون اضافه شد یعنی دایی بزرگم با خانواده اش که مهمون داشتن نمیتونستن برای اصل مراسم برسن ولی من براشون کیک گذاشته بودم وژله آناناسی....وکلی زدیم ورقصیدن بچه ها باهم ومن وتووسط بودیم وبچه ها دورمون حلقه زدن ومیچرخیدن وتوی این قسمت توکلی خندیدی وقهه قهه میزدی ومن از توخوشحالتر...
خلاصه آخرسرکادوها رو باز کردیم وبچه ها فقط میگفتن بازشود دیده شود بلکه پسندیده شود وازهمه کسانی که برات کادو آوردن کمال تشکر دارم واسامی شون داخل دفترخاطراتت ثبت کردم ...دستشون درد نکنه!واین هم یک تشکرپروانه ای برای همه مهمونهای پروانه ای ما...
واین بود که جشن ماتمام شد وشما تا ساعت دوازاده روز بعد حسابی خوابیدی ومعلوم بود بدجورخسته شده بودی.....فدات بشه مامانی
این هم عکسها:
این لباس خاله حمیده لطف کردن برات اوردن ودامن توتو کارخودم بود...ماشالله بدجور بهت میامد
این پسرشیطون بالباس بلوچی معین جان پسردایی بنده است
اینجا هم داشتی باخنده وشادی میرقصیدی
عاشق این نگاهتم که وقتی اینطورنگاه میکنی یاد عکس بچگی خودم میلفتم وبیخود نمیگن شبیح خودمی
قسمتی از تزینات اتاق که باشرشره های رنگی پرش کردم وتوی شب نماقشنگی به اتاق داده بود
وزیر شر شره بنفش اولین پاپوش وپستونک ات بود که ریسه کردم برات وعدد یک که برعکس چیده بودم وکلی باعث خنده شد برای اونهایی که دقت میکنن
اینجا هم مهونهای عزیزموقع رفتنیک امضا یادگاری زدن برات گلم...که زدم بهداخل کمدت
وهنرمایی اصلی من که ساعت تولدت نشون میده همه ایده خودم بود
یک ریسه از اولین پاپوش وپستونک که تا الان نگه اش داشتم
این هم دستهای دخترخاله ام که نقش حنا زده بود وبه درخواست دوستان گذاشتم...البته ما اینجا همیشه حنا میزنیم
میدونم کار آنچنانی برات نکردم دخترم اما بدون همه با عشق به تو بودودیدن خوشحالی تو درکنارم از همه بیشترمن به زندگی امیدوارکرد...میدونم شاید این همه ریخت وپاش واصراف کاری زیادخوب نیست اما برای هرمادر وپدری گرفتن تولد یک سالگی دلبنداش یک آرزوی بزرگ وبی همتاست...انشالله سایه همه پدرومادرها بالای سر بچه هاشون باشه وهمه خانواده هایی که بچه ندارن زودتر بچه داربشن واین روزها روببینن..آمین
بقیه باشه برای وقتی که عکسهارو آوردن...ومهمترعکس کیک تولد...