سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

خاطرات اواخر خردادوراه رفتن سارا

بسم الله الرحمن الرحیم ا مروز دلم میخواد برای دخملم فقط بگه عاشقتم...وقراره تافردا اسباب کشی کنیم بریم خونه جدید ودنیای مستقل یعنی دنیای جدید برای مامانی وتو وبابایی...امیدوارم توخونه جدید که اولین بار ازمامانی فاطمه اینها جدا میشیم با امید وخوشبختی زندگی کنیم تا خونه خودمون هرچه زودترآماده بشه....اول وآخربگم علت این جدایی فقط برای این هست که عزیزم تو معنای زندگی فقط باخانواده خودت یعنی من وبابایی روقشنگ بفهمی وتجربه زندگی سه نفره کنارهم داشته باشیم ومن بتونم بیشترنسبت به تو احساس مسولیت کنم...انشالله.   راستی گلم تو بلخره یاد گرفتی چهاردست وپا سینه خیز بری واین اتفاقات درست یک روز بعد از انتخابات ...
30 خرداد 1392

10 mounts members

ب سم الله الرحمن الرحیم سلام ....بعداز بازگشت طولانی وغیرقابل برنامه ریزی ...بلخره بعد دوماه برگشتیم به وبلاگ قشنگمون...آخ چقدر برای من و.سارا جون طی این مدت طاقت فرساودوری از وبلاگ سخت گذاشت البته مقصر باز هم منم با برنامه های کاری ودرسی ام...ازت معذرت میخوام سارا جون قشنگم فدات بشم مامانی... گزارشات :سارا طی این مدت فقط یاد گرفته بگه: ١-گوگه گوگه گوگه ....(که من وبقیه اصلا نمیدونیم یعنی چی). ٢-گیدیگو گیدی گو...(این یکی که هیچ بنی بشری نمیفهمه). ٣-بای ...(یعنی خداحافظ واتفاقا هم زمان دست تکون میدی). ٤-دایی دایی داییی ...(یعنی همون دکی دکی خودمون). ٥-تا تا پاتا ....(وقتی کمکت میکنم قدم بزنی ...
22 خرداد 1392

اولین سیزده به درسارا وگردشهای نوروزی

بسم الله بلخره ساراجون برای اولین بارهای زندگی ات چند تا اولین باراضافه شد. حالا بلدی حرف های قشنگترازقبل بزنی مثل: ١ -آتی :یعنی افسی یاهموناسم مستعار افسانه(زن دایی) ٢ -دس دس :یعنی هروقت بخوای بابچه هادست بزنی میگی.. ٣ -موما :یعنی مامان دیگه گل خوشگلم بهت بگم وقتی که توی یک اتاق دیگه باشی اگر صدات کنیم با جیغ کشیدن می  گی هااااااااااااا. ودستت رومیزاری رودهنت وا وا میکنی.... حالا بزارعکسها حقیقت روشن کنن به همراه اولین سیزده به درت. اینجا داشتی از مناظرزیبالذت میبردی وکمی هم سردبود.   اینجا مامبزرگ داشت باآتش گندمک درست میکرد یاهمون(پله ب...
16 فروردين 1392

خاطرات هفت تاهشت ماهگی ساراجون

به نام خدا سلام به روزهای نورانی ساراجان ودوستانش.... اول از همه پیشاپیش اولین عید نوروزدخملی روبهشتبریک میگم وامیدوارم همیشه روزهای زندگی ات نوروز باشد...وقتی پارسال این موقع رو یادم میاد هیچ گاه فراموش نمیکنم که اولین ومحکمترین تکانهایت رااحساس میکردم که من ازحظورت مطلع میکردی وحالا وجودت درکنارم ولمس کردن دستهای قشنگت وشنیدن صدای نازت برام انگار ناوضف ترین حکایت زندگی منه...نمیدونم ازکجا بگم وازچی بگم وفقط مات ومبهوت وحیران درچشمان تو نگاه میکنم وفقطدریک جمله میگویم: پروردگارا به خاطر هدیه تکرار نشدنی ات هزاراراهزار بار شکرمیگویم. وازته قلبم ازخداون عزیزمان میخواهم که من را مادری شایسته وسزاواربرای توکند.وبه من توان ولیاق...
7 فروردين 1392

اولین نوروز دخترعزیزترازجانم

بسم الله الرحمن الرحیم نوروز برهمه مبارک بسم الله به سال جدید واولین نوروز دخترگلم.... اولین بهارت دخترگلم بلخره بعدازهفت ماه آمد ودخترم گل وبی همتایم برایت لحظه تحویل سال ازته قلب برایت دعاخواندم تا سال پربرکت وسرشارازشادی وشوروشوق داشته باشی...دعاکردم تا اولین سال زندگی ات که کمک کمک نزدیک است با زیبایی ولطف خداوند وعطوفت ومهربانی همراه باشد وهرآنچه قرار است تا آخر عمر همراهت باشد دراین سال یاد میگیری مانند راه رفتن وحرف زدن وشناختن همه چیز پس دعا کردم پیش خداوندمان که تو هدیه ی بزرگ زندگی ام را به بهترین نحو وبه بهترین شکل ممکن یک سالگی ات ،راه رفتنت ،حرف زدنت،دندان درآوردنت وغیره وغیره را یاد بگیری.... ا...
7 فروردين 1392

دخملی بلخره به سرسفره خونه اش راه پیداکرد.

سلام. دخترکم ودوستای خوب نی نی وبلاگیمون.... اول ازهمه روز ولنتاین رو به همه تبریک میگم... امسال اولین سالی هست که والنتاین با دخترگلمون میگذرونم ومن وهمسرم تصمیم گرفتیم هدیه والنتاین امسال به همدیگر چیزمادی نباشه.....ما به هم دیگه ساراجون تنهافرزندمون به هم هدیه دادیم...امیدوارم خداوند این هدیه باارزش تا ابد برای ما صحیح وسالم حفظ کنه ...اهی من فداش بشم...انشالله عروس شدنش رو ببینیم....آمین.     وبلخره رسیدیم به اخبار جدید دخملییییییی: خلاصه بگم براتون از گلم ...دخترم حالا میتونه راحت سرسفره با ما بشینه وغذابخوره...واز لیوان بلد شده آب بخوره البته من خودم میزارم دهنش ...ومیدونه غذا ...
26 بهمن 1391

پایان پنج ماهگی به همراه عکس های قشنگ

سلام سارا جون من..... از این روزهابگم بهت...که چقدرشیرین وناز شدی وکمترگریه میکنی ولی کمی اخمو شدی وزود قهرمیکنی ....وقتی مثلاحوصله کسی رودوست نداشته باشی جیغ میکشی یعنی ساکتتتتتتتتتت.اگر دوست نداشته باشی کسی بهت دست بزنه بازهم جیغ میکشی یعنی دستم نزنننننننننن.خلاصه خیلی با این کارهات بانمک ترمیشی ومن وبابابزرگ کلی میخندیم . راستی یادگرفتی سرت بخارونی...چون چندروزی میشه سروصورتت ودورگردنت وزیربغلت کمی گرمی کرده وپرازدونه های ریزشده وخارش میدن توهم میخارونی ودست منومیگیری میبری جای سرت ومیخارونی... گاهی اوقات باخودت ادای گریه درمیاری مثل چندشب پیش رفتیم خونه خان دایی رضاتوراه داخل ماشین سرت بردی بالا وآسمون نگاه کردی وبا...
23 دی 1391

عکسهای مابین سه تا چهار ماهگی

ن عکس بالا مال روز عید قربان ودومین لباس عیدی ات ساراجون واولین لباس یلوچی ات اولین بار که تشک بازی خوابوندمت وخوشت اومد اولین بار که علاقه به آویزموزیکالت پیداکردی وبابای آورد بالا سرت تو هم کلی کیف کردی اولین بار که یادگرفتی دستت بکنی دهنت وتا الان این کار میکنی اولین جغجغه که باهم رفتیم خریدیم(من وتو وبابایی)امابابایی ندیدش وروش راه ورفت وشکستش اینم تو دایی جون کله به کله هم اولین هدبندت توبغل پسردایی متین بازهم هست بیا........ادمه مطلب فراموش نشود این عکسهای قبل از یک حموم قشنگ اما پرازجیغ ودادخانومی در چهارماهگی   ای سکوت جال بعد ازحمام   سارا در ...
19 دی 1391

بدون عنوان

به نام خدا سلام...... ای وای سارا بزار بی مقدمه شروع کنم برات...آخه مامانی الان فصل امتحانات منه اما تو دوباره سرماخوردی وهمش دوست داری درایام تعطیلی دانشگاه که خداروشکر همزمان باامتحانات بچه های مدرسه وما معلم ها بعد مراقبت جیم میشیم افتاد باهم همش توبغل من باشی...البته حق داری چون توی این مدت اینقدرمنوندیدی که الان دوست داری همش باهم باشیم...وصدهزار مرتبه باید از مامانی فاطمه تشکرکنم که نبود منو برات جبران میکنه وتا  من بیام کلی بهت رسیده. ..خدا حفظش کنه مامان مهربونمو...خوب سارا جون الان در آستانه پایان پنج ماهگیت هستی ومثل همیشه دوربین موبایل من مشکل داره تاعکسهات بزارم...اما بعد امتحانات قل میدم درستش کنم... ...
18 دی 1391