سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

سه سال ونيمگي دخترم

به نام خداوندمهربانم...   سلام دوست هاي خوبم ... .اميدوارم همتون حالتون خوب خوب باشه...ميدونم مدتهاست عكسي ازدختركم نگذاشتم بخاطر اينگه سيستم عزيزم رايانه جون داخل خونه هيچ وسيله جانبي قبول نميكنه تا عكس بريزم...اما گزارش وشرح حال دخترك نازنينم رامينويسم:   حالا دخترك من بزرگ تراز اون چيزي شده كه من فكرش ميكردم،باهوش،بانمك،كمي مستقل وكمي هم لجبازولي همه چيزش شيرين وبانمكه.... الان هم تاحدودي داره روي زبان انگليسي مسلط ميشه وزيرآموزش غيرمستقيم هست. .. عشق وعلاقه خاصي به حرف زدن وتعريف كردن داره ومن بايد تاآخرگوش بدم چي ميگيه ... خيلي ازكلمات دوبخشي جابه جا ميگه مثلا به لاك پشت ...
8 بهمن 1394

گذرزمان

به نام خدای مهربون... سلام دوست جونی های عزیزم.....هبلخره تابستون  هم تموم شد...وفصل مدرسه ها...منم امسال  عزمم  جزم  کردم  وسارا توی یک مهدخوب ثبت نام کردم....امیدوارم که خوشش بیاد...چون این هفته تاجمعه مسافرم ازشنبه میره سرکلاسش ان شاء الله.....دیگه از اینکه تو خونه بمونه خسته شدم...چون صبح هاهمش خوابه وظهرها بعد آموزش زبان فقط فضولی وکارخرابی....البته یک مدتی میشه اینطورشده ولی قبلا اصلا اینطور نبود....چون همبازی پیدا کرده، یعنی پسردایی حمید جون پیش ماست دو تایی مشغول ان دیگه...اما دخترکم هرجورباشه عاشقشم....اون منو درک میکنه اون به موقع اش....ودرس های زبان انگلیسیش خوب گوش میکنه وخوب یاد میگیره  ....درکنار...
7 مهر 1394

کودک من کودک بمان

زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !   زود بزرگ نشو فرزندم   قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .   آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.   آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.   آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل...
4 شهريور 1394

تابستان گرم وتولد ساراجان ووفات بي بي جان

به نام خدا... سلام دوستان... اين مطلب زماني مينويسم كه مردادبه پايان رسد باتمام دغدغه هايش وخاطرات تلخي كه برامون بجاگذاشت وخاطرات شيريني كه اون خاطرات تلخ برامون محوكرد .... روز نهم مرداد تولد ساراجون بود كلي برنامه داشتيم براي تولدش كه يك شب جلوترش بي بي نازنينم ازدنيا رفت ...وچه تلخ هم اين اتفاق افتاد دركمال ناباوري ازپيشمون رفت...خسته بود مريض بود...اما دلمون ميخواست بيشترپيشمون باشه آخه كلي عروسي داشتيم وقرار بود نوه هاش آخرماه اردواج كنن اما اجل مجال ندادبهش...شادمانيم كه باكلمه شهادت وباكلي سخاوتمندي ازاين دنيارفت ووقتي چهره نوراني اش درهنگام تشيع جنازه ميديدم تاابددرذهنم ميماند انسان باايمان وسخاوتمندي درنزد خد...
1 شهريور 1394

ماه رمضان واين روزهاي ما

به نام خدا... سلام وخسته نباشيد به همه دوستان گلم.. ميدونم مدتها نبوديم وگاهي پيش مياد انسان دستش بند باشه نتونه بياد سر بعضي از قرارهاش....   حالا اومدم گزارشي كوچيك از اين روزهاي سارا جون بنويسم... اين روزها سارا جون بيشتردرگير بازيگوشي وآموزش زبان انگليسي اش هست كه حالا باتوجه به شركت دركلاسهاي مجازي پرورش كودك دوزبانه خوب پيش رفته ودر دوره پيشرفته هم پذيرفته شد اما به اقتضاي سن زير سال بودنش دوباره فرستاده شد دوره مقدماتي تا سه سال اش تموم باشه جهت تقويت زبان مادريش... اما خوشحالم دخترم اولين آزمون زندگيش قبول شد وخوب پيشرفت.... هرچندان گاهي از لغات انگليسي وگاهي لغات فارسي...
27 خرداد 1394

منوببخش دخترم..

به نام خدا... سلام به دوست جوني هاي خودم كه بيصبرانه منتظر آپ شدن وبلاگمون بودن وبقيه دوستان عزيزمون... اول يك معذرت خواهي بزرگ به دخترك نازم بدهكارم كه دراين مدت چندماه اصلا نتونستم تووبلاگ چيزي بنويسم اول بخاطر اينكه دزدهاي ازخدا بيخبر سيمهاي تلفن خونه مون ازبيخ دزديدن وبعداش هم مودم هم مشكل پيداكرد....ودوما ازدست موبايلهاي جديد كه همه امكانات توشون هست وآدم وقت نميكنه باكامپيوترزياد سروكله بزنه واسه اينترنت واين سادگي استفاده ازموبايل بنظرم خيلي خيلي بده...باعث شدنرم دنبال سيم تلفن تا كامپيوترم درس كنم وعكسهاي دخملي  راحت آپلودكنم وازش بنويسم...وبرنامه راحت طلبانه اينستگرام كه نيمي ازخاطرات چندماه اخير سارا جون ق...
30 ارديبهشت 1394

هواي بهاري/پارك/جشن ولنتاين گذشته

سلام دوستان اين روزها هواي شهرمون هرچندان بارون آنچنان نيست خيلي خوبه...همه جا سبز شده...ماهم يك روزفرصت كرديم رفتيم مزرعه خانوادگيمون...كه بعد از برگشتن از اونجا سارا بخاطر دوهوا شدن شديدا تب كرد...طفلكي چندروز مريض وبي حوصله شد ..بردمش دكتر آمپول هم خود...اما اين تب تا چندروز اذيتش كرد ...كلي بهانه گيرشد...اما شكرخدا كم كم خوب شد... اما چون به نظرم كترميايم بيرون شهر اين اتفاقات ميافته....واقعا مازندون شهرشديم اين هم عكسهاي دوست داشتني اون روز: جشن روز والنتاين: اينها كادوهاي من وبابايي به همديگربود...واون گل رز...
20 اسفند 1393

سارادوزبانه من....

به نام خدا.. سلام دوستان... اين روزها هوا همش بوي بارون ميده وهرچندان بارون پيش ماكم ميباره...اما بازهم خداروشكر.... الان دقيق يك هفته از كلاسهاي آموزشي سارا با يك برنامه دقيق از طرف مدير واتساپ كودكان دوزبانه شروع شده وساراهم دقيق بابرنامه داره پيش ميره واسم حيوانات اهلي واعضاي بدن وبرخي از جملات كوتاه خوب يادگرفته وهمش باخودش مرورميكنه...خوشحالم كه مربي دخترم خودم هستم وميدونم چكاركنم...ميدونم هدفم چيه...ميدونم از زندگي دخترك نازنينم چي ميخوام....وازخداوند مهربانم فقط همين ميخوام بهم قوت بده وتوي اين راه ياريم كنه تا بتونم دخترم اونجور كه صلاح است تربيت كنم وهيچ وقت وقتش هدرنره وباهمكاري هم بتونيم ازش يك انسان با است...
9 اسفند 1393

سه زبانه شدن سارا

سلام دوستان... امروز خوشحالم چون از مدتها پيش قصد داشتم به صورت جدي باسارا زبان انگليسي كاركنم...هرچند از 1سالونيمگي باهاش با كلمات ساده كاركردم وبعضي هارو يادگرفته ولي اين دفعه عزم راجزم كردن وجدي دنبالش رفتم تا كودكم واقعا بتونه 3زبانه باشه... سه زبانه ميگم اول بخاطر اينكه :زبان اولش زبان بلوچي هست كه آميخته اززبان اصيل بلوچي وزبان اردووزبان انگليسي وگاهي هم عربي....زبان بلوچي واقعاشيرنه وساراكامل ميحرفه! زبان دوم هم زبان فارسي هست كه سارا كامل ميفهمه ولي هنوزكاملا نميتونه حرف بزنه جز مواقع ضروري سعي ميكنه بدون كمك جمله بندي كنه... زبان سوم كه زباني هست بين المللي يعني زبان انگليسي وهمنوطوركه گفتم برخي از لغا...
27 بهمن 1393