هواي بهاري/پارك/جشن ولنتاين گذشته
هواي بهاري/پارك/جشن ولنتاين گذشته سلام دوستان
اين روزها هواي شهرمون هرچندان بارون آنچنان نيست خيلي خوبه...همه جا سبز شده...ماهم يك روزفرصت كرديم رفتيم مزرعه خانوادگيمون...كه بعد از برگشتن از اونجا سارا بخاطر دوهوا شدن شديدا تب كرد...طفلكي چندروز مريض وبي حوصله شد ..بردمش دكتر آمپول هم خود...اما اين تب تا چندروز اذيتش كرد
...كلي بهانه گيرشد...اما شكرخدا كم كم خوب شد...
اما چون به نظرم كترميايم بيرون شهر اين اتفاقات ميافته....واقعا مازندون شهرشديم
اين هم عكسهاي دوست داشتني اون روز:
جشن روز والنتاين:
اينها كادوهاي من وبابايي به همديگربود...واون گل رز كه داخلش يك عروسك خرس بود هديه سارا بود.
بعدازرد وبدل كادو يك دفعه من وبابايي ديديم دخملي بدجور توفكررفته وبدجور به كادويي كه من واسه بابايي خريده بودم نگاه ميكنه...خيلي دلم ميخواد بدونم داشتي اون لحظه به چي فكرميكردي...فدات بشم.
راستي اين روزها همش تواتاق ات دنبال وسايل دوران نوزادي ات ميگردي...رفتي كشوي پايين كمد ات باز كردي واين آويز موزيكال ات پيدا كردي...دقيق از وقتي شروع به راه رفتن كردي من جمع اش كرده بودم چون همش ميخواستي پروانه هاشو بكني....بلخره اون روزكارخودت كردي ودوباره به تخت ات وصلش كرديم...اما بعد چند ساعت پرتش كردي پايين...منم دوباره گذاشتم سرجاش.
ويك روزديگه چشم ات به تشك بازي ات افتادو گيردادي تشك بازي ات بيارم برات ...كلي توش خوابيدي ودوباره گذاشتيمش سرجاش...اي فضول.
قرار بود بريم خونه عموجون ....اين لباسهارو انتخاب كردي همرا با كيف سفيدات.
پارك:
برنامه پارك ات هر هفته هست...وچيز جالب اينجاست كه الان از سرسره هاي بادي ميري بالا وليز ميخوري بدون هيچ ترسي قبلا كه اينشكلي ميشدي وقتي ميديشون
اين هم ليست كتابهايي كه توكلاس دوزبانه ها بايد بخوني...
وبرحسب اتفاق يك رو رفتيم زايشگاه تا منتظر بدنيا اومدن فرزند پسردايي گلم علي جان باشيم...منم ياد روز بدنيا اومدن اتافتاد...كه توهم توي اين اتاق به دنيا اومدي.....عكسش گرفتم برات..
فعلا....
