سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

سارا جون كامل شدن دندان هات مبارك

    سلام ..... گل دخترم ....تك شاخه گل رز صورتي زندگيم....نفس راحتم...تولد دوباره ي من..... كامل شدن دندونهات مبارك... ديگه بزرگ شدي ويكي از علايم بزرگش همين كامل شدن دندونهات هست ....خداوندا شكرت به خاطر سلامتي ساراجون.... خدايا دخترم سالم نگه دار...ممنون به خاطر نعمتهاي بيكرانت.... من اهل شعر وجملات حكيمانه وشاعرانه نيستم ولي فقط تو يك كلام ميگم دوستتت دارم دختر نازنينم.... اين عكس با تاج دندوني كه واسه جشن دندونيت بود گرفتم تا يادگاري بمونه برات....وژست دندون كه اكثر اوقا...
7 مهر 1393

دايره لغات جديد سارا جون

سلام اين پست فقط براي لغات جديدي هست كه ياد گرفتي : فارسي:                                 انگليسي:                                   عربي:                                   1 -اينجا    ...
4 مهر 1393

سفر به چابهار

سلام... امسال بخاطر شرايط كاري كاري بابايي نتونستيم سفربريم...اما بابايي يك سورپريز برامون داشت وتو هفته آخر شهريور مرخصي گرفته بود واومد دنبالمون تا مارو يك دوروزي ببره بندر چابهار البته 3 ساعت بيشترراه نداره تا شهرما...مرسي بابايي كه دقيقه نود به فكرمابودي روز پنجشنبه صبح ازخواب بلندشديم وچمدون هارو جمع كرديم واول رفتيم بازار برات دمپايي پلاستسكي پفكي بخريم چون چابهار بخاطرآب وهواي شرجي پوشيدن كفش وجوراب ودمپايي چسب دار اصلا مناسب نيست وبهترين كار استفاده از دمپايي پلاستيكي مدل پفكي براي تو كه اين همه ورجه ووورجه ميكني بود... مااين دمپايي برات انتخاب كرديم چون هم توپات راحت بود وهم طرحش قشنگ بود...توهم عاشقش شدي ودر...
2 مهر 1393

اين روزهاي ساراجان

سلام....اين هفته هم به خير وخوشي تموم شد وبابايي متعصفانه نتونست بياد چون بهش مرخصي ندادن. ...اما اشكال نداره من وتو روزگارمون فعلا با بازي وآموزش وخوندن كتاب پرميكنيم هرچندان ميدونم جاي بابا افشين بدجور پيش ماخاليه ....اين عكسها مربوط به خاطرات وفعاليتهاي اين هفته ات ميشه.....راستي از دوستاني هم كه از پست قبل استقبال كردن خيلي ممنونم...   اين روزها سارا اكثرا كتاب قصه ميخونه....بيشتر با تصاوير براي خودش جمله ميگه...بعد من شعر يا داستان داخل كتاب براش ميخونم...   عاشق عكس تبليغاتي پشت كتاب قصه هايي.... تا اين عكس ديدي گفتي اين مامانه...منم خنديدم وگفتم اين كجاش شبيه منه...ازاون روز به بعد سارا ه...
18 شهريور 1393

دفترچه خاطرات ساراجون

به نام خداوند بي نهايت بخشنده وبينهايت مهربانم.. عزيزدلم ...سارا جون قشنگم...الان 2 ويك ماه كه من وتو دركنارهم زندگي ميكنيم ومن يك راز بزرگ تا الان ازت پنهان كردم واون هم دفتر خاطرات قشنگ ات بود... راستش من از وقتي كه فهميدم بارادر هستم اين دفتر تهيه كردم وبرات نوشت ام از روزهاي دل تنگي ...باشه كه آدم خاطرات اش رو ميتونه تو وبلاگ بنويسه ولي به نظر من بوي كاغذ يك چيز ديگه اس...منم كه عاشق نوشتنم هرچندان دست خط درست وحسابي ندارم.... من روزهاي باردار ام را لحظه به لحظه با انتظار ونوشتن درد دلهام تو وبلاگ ودفترچه خاطراتت نوشتم تا بدوني همه دنياي مني وحتما نداشته هاي زندگي ام رو با وجود تو جبران ميكنم وبخاطر همين ه...
17 شهريور 1393

تولد 2سالگي سارا جون من

                      روز تولد تو روز نگاه باران بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان روز تولد تو گویی پر از خیال است یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است روز تولد تو و گرچه نه یم کنار تو مبارک ای عزیز جان تولد و بهار تو در این دیار نازنین، که یاسمن شکفته است شکفته باد نرگس جمال نوربار تو .   خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دن...
15 شهريور 1393