سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

دلتنگیم

ب ه نام خداوندی که بهترین ها را بهم هدیه داد   سلام به همه ی دوستان خوبمون که همیشه به یاد ماهستن وهمیشه به ماسرمیزنن...الان که مدت طولانی هست که اینترنت نداریم ومن هم بدجور درگیر پروژه دانشگاهی ام هستم خیلی کمتر وقت میکنم بیام نت ...البته نت داخل کفی نت....امشب اومدم خونه دایی جون گفتم از عکسهای جدید سارا بزارم اما متاسفانه کامپیوترشون میموری نمیخونه...اما یک کم از خاطراتش رو همینجوری مینویسم....   سارا الان دقیق یک سال ونه ماهش شده وخیلی فضول وباهوش وبانمک...و کلی شکر میریزه باحرفهای قشنگش توخونه...الان کمترتوکلمات گیر میکنه وهرچی بگم تکرار میکنه حتی اگه با یکی دیگه حرف یزنم اون هم تکرار میکنه ...مثلا یک ر...
8 ارديبهشت 1393

لحظه های زیبا

سلام دوستای عزیزم.امیدوارم حال همه تون خوب وخوش بشه..این روزها زو داریم بی اینترنت میگذزونیسم با سختی ....خیلی ناراحتم وبلاگ سارا وآبدیت کنم ..دخملی بزرگ وشیطون شده وبلا...کلی هم لجباز وکلی هم متفکر....دوست داره هرچیز یاد بگیره وامتحان کنه وخلیلی هم دست وپاگیر شده به خاطر حس کجکاویش...میگزره وبزرگ میشه وجای ناراحتی نیست...الان کلی حرف یاد گرفته واسه خودش مثلا: مایم ......(منظوراسم دختردایش مریم) پتین .....(اسم پسرداییش متین) افسی ....(منظورزن دایی افسانه) نی نی ...(منظور اسم پسردایی جدیدش حمیدرضا جان که تازه یک ماهه اش میشه) پشیکا ....(منظور پچیکا که کلمه بلوچی که درزبان فارسی یعنی بازش کن) ...
24 اسفند 1392

گاهی غم گاهی شادی

به نام خدا سلام ... اومدم دوباره بنویسم اما این دفعه با چشمانی پراشک ودلی شکسته...دخترک نازم ازکجاشوع کنم وبرات بگم فقط بدون زندگی شیرین ودلچسبه ولی گاهی بعضی اتفاقاتش واقعا قلب آدم به درد میاره تاجایی که دلش میخواد کر وکور میبود وخبرهای بد نمیشنید...خوشحالم که این وبلاگ داری وهمه خاطره های خوب وبدت میتونم توش بنویسم تا بزرگ بشی وحقایق زندگی بدونی...بزار بهت بگم که روز چهارشنبه گذشته چه خبر بدی سر ساعت 2ونیم ظهر بهمون رسی...دیدم بابایی حراسون اومد تو اتاق وبهمون خبر مرگ دخترخاله اش خاله سعیده رو دادکه تقریبا دختردایی بابام میشه از لحاظ فامیلی...آخه خاله سعیده نه ماهه باردار بود که شب چهارشنبه عمل سزارینش میکنن وبعد ازبهوش اوم...
7 دی 1392

روزهای زمستانی باسارا وعروسکهاش

سلام از دیروز هواجدی توی شهرمون سرد شده البته همه کلافه شدن تقریبا چون زیاد باسردی مزاجشون نمیخوره...از بس اینجا هواگرمه این سردی یعنی معذل بزرگ برای بیرون رفتن...امابازهم خداروشکرکه رنگ سردی برای یکی دوماهی میبینیم...سارا جون از روز دوشنبه که حمومت کردم دوباره سرماخوردی وهمش مواظبم بیشتر نشه سرماخوردگیت....آخه وقتی سرمابخوری حالا حالاها خوب نمیشی... امروز صبح وقتی بیدار شدم کمی درس خوندم...بعدتوبیدارشدی...بردمت توالت ودست وصورتت شستم...بعدلباس ات عوض کردم...موهات شونه زدم وبعد با کالسکه ات رفتیم سوپری سرکوچه پنیر وتخم مرغ خریدیم...بعد برات نیم رو درست کردم وخوردی وبعدش مامانی فاطمه برگشت وتوهم خوشحال شدی بشقابت پرت کردی ورفتی بغلش ...
3 دی 1392

مشکل اینترنت حل شد

سلام دوستان...     بلاخره مشکل اینترنت ما باهمه سختی ومشقتی که در این دوماه داشتیم کاملا حل شد...والان با خیال راحت از اینترنت adslداریم استفاده میکنیم...البته جا نمونه که آخرسرمجبور به شکایت از مقامات محترم مخابرات شهر بشیم چون واقعا خدماتی که عرضه میکنن جای تشویق داره...اما خدارو شکر مشکل حل شد....   خوب بگذرم چون وقتشه برای تو سارا جون گل مامان بنویسم...که این روزها چقدر فضول وناز وشیطون بلا شدی...هرکاری که دلت بخواد میکنی... الان یک هفته ای میشه به خاطر یک چیز بزرگ توزندگیت خوشحال خوشحال ام...آموزهایی که برای توالت رفتن انت که هفته ای چندبار از 10 ماهگیت انجام دادم تا الان بلخره نتیجه مثبت خود...
1 دی 1392

یلدامبارک

عزیزم دومین یلدای زندگی ات مبارک...آرزویم این هست همیشه یلدای زندگی مان درکنارهم باشیم راستی باباافشین تولدت مبارک...خوشحالیم تولدن در شب یلداست...بوس چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خـــرامان می رســــــد از ره زمستان شمردم مـن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز نمانـــده هیچ ! جز هشتاد و نــه روز ! کنــون معکـــوس بشماریـــد یاران . . . کــه در راه است فصــل نوبهــاران ! ! !     ...
1 دی 1392