دفترچه خاطرات ساراجون
دفترچه خاطرات ساراجون به نام خداوند بي نهايت بخشنده وبينهايت مهربانم..
عزيزدلم ...سارا جون قشنگم...الان 2 ويك ماه كه من وتو دركنارهم زندگي ميكنيم ومن يك راز بزرگ تا الان ازت پنهان كردم واون هم دفتر خاطرات قشنگ ات بود...
راستش من از وقتي كه فهميدم بارادر هستم اين دفتر تهيه كردم وبرات نوشت ام از روزهاي دل تنگي ...باشه كه آدم خاطرات اش رو ميتونه تو وبلاگ بنويسه ولي به نظر من بوي كاغذ يك چيز ديگه اس...منم كه عاشق نوشتنم هرچندان دست خط درست وحسابي ندارم....
من روزهاي باردار ام را لحظه به لحظه با انتظار ونوشتن درد دلهام تو وبلاگ ودفترچه خاطراتت نوشتم تا بدوني همه دنياي مني وحتما نداشته هاي زندگي ام رو با وجود تو جبران ميكنم وبخاطر همين هست كه هميشه ميگم سارا تولد دوباره ي من وسارا دختري از جنس من....
ومن گلچيني از صفحات دفترخاطراتت گذاشتم تو وب ...البته هدف ام اول اين بود كه تا به سن مدرسه برسي اين دفترخاطرات بهت هديه بدم وبتوني بخونيش ولي ديدم بهتره كه ازش تو وبلاگ بنويسم چون توي اين وبلاگ نبايد چيزي از زندگي قشنگ ات پنهان بمونه...اينجا همون جايي هست كه آدم هاي مثل من وتو به هم محبت دارن واز تجربيات هم استفاده ميكنن وبه همه دنيا دارن نشون ميدن كه داشتن فرزند بزرگترين نعمت خداست...نعمتي بي همتا كه قابل قياس با هيچ چيز دنيا نيست وبه قول همسر عزيزم كه بعضي وقتها ناراحت ميشم از يك چيزي بهم ميگه :فقط كافيه پنج دقيقه با سارا جون بازي كني وبگي وبخندي ببين همه مشكلات دنيا وناراحتي ها از دور وبرت ناپديد ميشن وتو اون موقع كه قدر زندگي ات رو خوب ميدوني...
وبازهم مثل هميشه براي كساني كه منتظر فرزند هستن ازته قلب دعا ميكنم كه زودتر آرزوشون برآرورده بشه واين لذت بچشن ...آمين
اين عكس جلد دفتر خاطرات ساراجون هست...ازهمون اول عاشق پرنسس ها بودم وهميشه ازبچگي سعي كردم عكس هاشون جمع كنم...
صفحه نخست....البته اولش خواستم به انگليسي واسه سارا خاطرات اش بنويسم ولي بعد ديدم بيخيالش بهتره فارسي باشه چون شايد باباي سارا بخواد بخونتش ...اون كه انگليسي بلد نيست پس فارسي بهترين زبان دنياست.
صفحه مشخصات...
خاطرات روزهاي انتظار .....
خاطره به دنيا آمدن وصفحه اثر انگشتت از اول تولد تا يك سالگي كه پايان هر ماه زندگي ات از دستت اثر انگشت ميگرفتم وجالب اينجا بود مامان عزيزم از اين كار خوشش اومد وهميشه يادآوري ميكرد وتوي اين كار همكاري ميكرد باهم...ممنون مامان گلم....وقتي جاي انگشتان ظريف ات رو روي دفتر ميبينم اشكم درمياد كه داري كم كم بزرگ ميشي نفسم.
عكس اولين سونو گرافي ات در 4 ماهگي ات كه معلوم نبود دختري يا پسر ولي من هميشه حس ميكردم تو يك دختر ناز دوست داشتني هستي....حس ششم ام خوب كار ميكرد.
وسونو 7ماهگي و9 ماهگي كه بازهم زياد معلوم نبود دختري يا پسر ولي من همچنان ميدونستم تو سارا دختري از جنس من هستي و وبلاگ ات رو مينوشتم بانام قشنگ ات يعني سارا...
قسمتي از دفتر خاطرات كل خاطره ي روز زايمان ولحظه ديدارمادوتا داخلش نوشته ولي محرمانه اس ...
اين دوتا دستبند موقع تولد ات بود ...خيلي دوستشون دارم...
اين هم دستبند خودم هست.
وخبر اولين دندادن واولين قدم توي روز اول رمضان92...
ويك تيكه ازموهاي كه روز اول تولدت چيدم ويك انگشت از اولين ناخن ات....
واين هم اولين گواه وجودات در درونم....اين تست هيچ وقت نداختمش دورچون نورچشمان من به دنيايي جديد باز كرد وهيچگاه از ديدنش سير نميشم وبعد سقط جنيني كه داشتم وتو دوماه بعد اش به زندگي ام اومدي واين تست باعث شد كل افسردگي كه سقط بچه اولم داشتم ازبين بره واميد بياره تو دلم وخدارو صد مرتبه شكر ميكنم كه حرف دكتر گوش نكردم وقرص ضد بارداري تا 3 ماه نخوردم انگار مطمعن بودم خداوند صداي من شنيده وقراره خاطرات بعد دوران سقط اول ازم دوركنه وقراره يك فرشته كوچولوي ديگه بهم بده هرچندان هيچ وقت هم اون كوچولوي دوماهه رو فراموش نميكنم....خداوندا بخاطر نعمت هات شكر....
وخلاصه سارا جون هميشه باعث شادي من هستي....
فعلا..
