سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

سارا تولد دوباره من

اين روزهاي ساراجان

1393/6/18 15:45
نویسنده : مات سارا
1,078 بازدید
اشتراک گذاری

سلام....اين هفته هم به خير وخوشي تموم شد وبابايي متعصفانه نتونست بياد چون بهش مرخصي ندادن.غمگین...اما اشكال نداره من وتو روزگارمون فعلا با بازي وآموزش وخوندن كتاب پرميكنيم هرچندان ميدونم جاي بابا افشين بدجور پيش ماخاليهغمگین....اين عكسها مربوط به خاطرات وفعاليتهاي اين هفته ات ميشه.....راستي از دوستاني هم كه از پست قبل استقبال كردن خيلي ممنونم...محبت

 

اين روزها سارا اكثرا كتاب قصه ميخونه....بيشتر با تصاوير براي خودش جمله ميگه...بعد من شعر يا داستان داخل كتاب براش ميخونم...

 

عاشق عكس تبليغاتي پشت كتاب قصه هايي....

تا اين عكس ديدي گفتي اين مامانه...منم خنديدم وگفتم اين كجاش شبيه منه...ازاون روز به بعد سارا هرجا نقاشي يك خانم ببينه ميگه اين مامانه...خنده

اين هم يكي ديگه از كتاب قصه هات كه تازه برات گرفتم...

اينجا بهم ميگي مامان قصه تمام شد سارا ميخوابه...خوابفداي اون خوابهاي نازت بشم..محبت

اينجا قرار بود بريم خونه خاله وشما هم كلي عسل ميريختي با شيرين زبونيت...

 

اين جا كليدي هارو يك سال پيش به عشق تو گرفتم ولي هنوز استفاده نكردم چون دلم نمياد تا خراب نشن يا گمشون نكنم...

اينجا تو آشپزخونه قراره باهم عصرانه درست كنيم برات...

اين هم قالب سيب زميني....البته اين كارخودمه ازتو اينترنت آموزش ديدم با ورق قوطي نوشابه درست كردم...از بس من هنرمندمچشمکالبته دست مامان وياناي گل درد نكنه اين ايده هاي آشپزي با قالب وشكلكي براي عصرونه بچه ها از اون ياد گرفتم...محبت

اين هم سيب زميني قالب خورده توسط خودم...

 

 

وبفرماييد عصرانه...

ساراخانم هم تا موقع آماده شدن سيب زميني ها نه تنها كمك نكرد بلكه كلي با موبايل بازي ميكرد...

 

نفسم عاشق اين ‍‍تيپ عكس گرفتنتم...با اون چشماي ناز كه به ماماني رفته...البته اينجاپف داره چون تازه ازخواب بلند شديخندونک

 

 

وبازپخش برنامه خندوانه وتمرين خنده با آقاي عليرضا خمسه...خندهخنده

 

خوشم مياد تو هم همزمان باهاش ميخنديدي وكلي ذوق كردي از اين كارخندهخنده

آخرش جدي جدي غش رفتي از خندهقه قههخنده....عزيزم ان شا الله هميشه خنده برلبانت ببينم....

اين هم پستونكت بيچاره ات اين بلا سرش آوردي وماماني فاطمه بدون اطلاع من يك پستونك جديد گذاشت دورگردنت ومنم عصباني ام چون فكركنم وقتش بود تا از پستونكت دل بكني...غمناک

و‍يك نگاه زيباي ديگه به ماماني....فدات بشم كه همش بهم اين روزها ميگي عكس بگير وتاعكس ميگيرم ميگي مامان بسه ديگه...

وپازل حروف الفبا انگليسي كه خيلي ني ني بودي برات خريدم...وديروز ازكمدات درآوردمش وبهت دادم وخيلي ازديدنش ذوق كردي وخوشحال شدي واستقبال خوبي هم ازش كردي....

 

خيلي زود ياد گرفتي چطور باهاش كاركني وحروف انتخاب ميكردي وسرجاي خودش قرارميدادي...

 

حدود 20 دقيقه بازي كردي وسيرشدي ازش چون ديدم به فكرت افتادبادندوات گازش بگيريزبان

 

راستي هرجا درست انجام ميدادي ميگفتي آفرين وبراي خودت دست ميزدي...

ديروز بعدازظهر رفتيم بازار ومن برات يك بادكنك گرفتم...همش دسته اش درمياوردي وداخلش ميكردي...

 

يك قالب بستني يخي هم برات گرفتم تا توخونه بجاي بستني بيرون برات با گياهيان خواص دارمثل گل خشت وگل ختمي وخاك شيروآبليمو درست كنم وباهم نوش جان كنيم...بوس

 

اين سبد اسباب بازي  دم دستي ات كه همش پرت وپلاش ميكني هرطرف خونه ومنم همش بايد جمع كنم البته خودت هم كمك ميكني ....

وكمد بيچاره ات داره منفجر ميشه ومجبورشدم نصف اسباب ولوازمت بزارم توي يك چيز ديگه...شديدا توي خونه مامان بزرگ باكمبودجامواجه هستي...ان شالله همه چيز درست ميشه وبابايي بياد ميريم خونه جديد...

قفصه كتابخونه ات كه نصف كتابات گذاشتم تواتاق خواب ات...جانداريم ديگهغمناک

اين هم كيف مهدكودك ات...اين كيف من پارسال برات خريدم گلم....

وباب اسفنجي كه سوغات دايي ابراهيم ازكرمان بود برات...البته يك عالمه عروسك ديگه كادو وسوغات گرفتي تويك پست ديگه جهت قدر داني ازطرفين ميزارم برات تابفهمي خيلي ها تورودوست دارن..ممنون از لطفتون.محبت

وآموزش كلمات انگليسي با بسته بن بن بن ودفتر برنامه ريز ات گلم...

امروز ديگه جدي تر از قبل ميز صندلي ات برات گذاشتم روبه بروم وبه طور حرفه اي باهات كار كردمبغلوني ني كوچولوت به اسرار خودت كه ميگفتي ماما ني ني بيالي ...ني ني بلدكه يعني ني ني هم بيار تا ياد بگيره..

اينجا بازهم هرچي درست ميگفتي ودرست تشخيص ميدادي ميگفتي آفرين....

هرجا اشتباه مي كردي صورتت اين شكلي ميكردي ميگفتي ماما عسك بگر من گوشو اشتباهه...يعني مامان ازم عكس بگير چون من  اشتباه كردم وميگفتي اشتباهه...قه قههقه قهه

اينجا همش عكس ني ني ميگرفتي بهم ميگفتي ماما شي baby  ان يعني مامان اين babyهست.

ودوباره درخواست ميكردي اين مدلي ازت عكش بگيرم

اينجا چشمات بستي ازم خواستي عكس بگيرم ازت.

وعاشق اين مدل خنده هاتم چون دندونات بزرگ شده وكامل داره ميشه بامزه ميشي وقتي اينطور ميخندي...

وعروسك ات بوس كردي ودوباره خواستي ازت عكس بگيرم..

فداي بوس كردن هات...

راستي اين عروسك من يك ماه پيش از زاهدان برات خريدم....عاشقشي وكمتر حالا زنبورك ات تحويل ميگيري...

امروز بعدازظهر هم با نشاسته يك حلوا خوشمزه براي همه درست كردم...

 

 

راستي در ادامه مطلب يكسري عكس جامونده ازيكي  دوماه پيش جامانده دارم دوست داشتي ببين

 

لطفا ادامه مطلب يادتون نره

 

دوباره سلام...محبت

ديگه دلم نيومد دختر نازم اين عكسها كه مال 2ماه پيش ات بود نذارم تو وبلاگ...چون ااينترنت  نداشتم ديگه نشد بزارمشون..ولي تا تنور داغه بايد چسبيد چون با وضع مخابرات وسرويس دهي اش ميترسم دوباره سيمهاي مخابرات داخل كوچه امون خراب بشه وما فعلا اينترنت نداشته باشيم.عصبانی

 

اولين مسواك زدن...

عشق بازي با برج هوش...

كلي سبك وسنگين كردموقع بازي...

 

 

هرجاخطا كني ميگي اشتباهه....

وبلخره درستش كردي..

اين هم يك مدلشه ديگه...

عشق به نقاشي ...

خونه دايي بابا جون وكبوترهاشون...

شكار لحظه ها:در حال عطسه زدن...

خواب موقع برگشت...

عاشق عروسك زنبوري ات هستي همچنان...

هم لباس ات تنش دادي هم پستونك ات رو...

ازم خواستي برات پوشكش هم كردم...

پسردايي حميد رضا داخل تشك بازي سارا جون...

وحس حسادت وبلخره يادي از گذشته ها كردن...

 

آماده رفتن به پارك...

عشق به لوگوبازي...

سوغاتي هاي باباحسين جون از يزد....

 

عاشق اين كارت هستم چون هميشه عادت داري دست من وباباافشين ميدي به هم ومحكم بغلش ميكني...ممنون كه باعث پيوند سبزما هستي...

 

بعد يك حموم تابستوني...

وشيك كردن هات بعد حموم كردن...

پياده روي هاي هربعد ازظهر طبق معمول....

وقتي به انگليسي ميگم cryصورتت اين شكلي ميكني به اصطلاح داري گريه ميكني...

وقتي ميگم smilمثلا داري لبخند ميزني...

ويك عكس دسته جمعي با دخترخاله ها ودختردايي هاي من...

ذوق كردن ات هنگام ديدن ات تو آينه وهمش ميگي اين سارا هست...

 

 

عاشق موبايل پسردايي ات متين هستي وگه گهداري ازش ميگيري وميگي مال منه...

 

وخوابهاي نازني نات با پستونك ات كه الان سرش كندي ....

هربعدازظهر بستني ميخوري وميگم يك عكس بگيريم...اين طورلبخند ميزني به دوربين...

آماده واسه گردش علمي توباغ خانوادگي...

ودرنهايت هميشه منتظر پوشك مولفيكس هستي كه بابايي برات ميگيره....

 

اميدوارم از تمام لحظات زندگي ات لذت ببري نفسم...
 

پسندها (2)

نظرات (3)

آتـریسـا جون
25 شهریور 93 19:31
اوه سارا خانوم نازنین رو ببین چقدر بزرگ شده ، سارا جون اولین باری که من اومده بودم تو وبت تو هنوز به دنیا نیومده بودی ایشالله خدا تو رو برای پدر و مادرت نگه داره عزیزم
مات سارا
پاسخ
ممنون خاله آتريساجون
رضوان
29 شهریور 93 15:52
ای جووونم...خانوم گل چقدرم کتاب خوندنو دوست داره آفریییین
مات سارا
پاسخ
مرسي رادين جون
مامان پارمیدا
1 مهر 93 8:36
مامان سارا ماشالله خیلی هنرمندی ها . قالب سیب زمینی هات دل منو برده عاشق اینم که سارا لباس سنتی می پوشه هم خیلی بهش میاد ماشالله خیلی ناز میشه . هم اینکه من خیلی دوست دارم مردم هر شهری سنت های شهرشون رو حفظ کنن آفرین واقعا
مات سارا
پاسخ
خواهش گلم....