سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

مراسم پوشك گيرون در سال94

دوستان گلم بازهم سلام....شنيدم سلام دادن سلامتي مياره ... من سارا جون هستم. سال 94 من ديگه براي هميشه باپوشك خداحافظي كردم...يك خداحافظي درست حسابي...سه روز بيشتر هم طول نكشيد تا يادگرفتم كه دستشويي ام چطور كنترل كنم....الان هم راحت بدون پوشك ام وميفهمم چقدر لذت بخشه... ماماني واسه همين كلي عكس خوشگل باكيك پوشك ام برام جهت يادگاري گرفت...البته بعضي از عكسها بخاطر نبود وقت ويرليش نشدن.. اين هم شما واين هم من:   فدعلا تا پست هاي آينده باي ...
12 ارديبهشت 1395

گزارشات آموزشي سال 94بعلاوه سفرنامه ها

دوباره سلام دوستان گلم... من سارا هستم. فعلا تا ماماني وقت داره پست هاي عقب افتاده ام مينويسه تا فراموش نشن...   اول راجب اين پست بگم كه ماماني الان دو سال ميشه خيلي داره باهام زبان انگليسي وعلوم وهنركارميكنه....چون خودم دوست دارم...بعد اش هم با روش بازي ويادگيري بطور غيرمستقيمه من بيشتر دوست دارم.... اينجا ماماني برام يم كره زمين خريده تا باهم استفاده كنيم...ازاونجا ازبس انگليسي وبلوچي وفارسي حرف ميزنم به كره زمين ميگم pupaiper(پيوپايپر) وجالب اينجاست ماماني ميگه اين يعني چي اون وقت...منم ميگم ماماني از فيلم doraديدم...همون كارتون انگليسي كه هميشه ميبينم... زبان اختراع ميكنم ...
12 ارديبهشت 1395

مراسمات تولدهاي سال 94

سلام دوستانم اينجا تولد دخترداييي مامانم رضوانه جان بود كه سرباغ گرفتن...   اينجا هم تولد 26سالگي مامان جونم بود... اينجاهم تولد28 دايي ابراهيم جونم بود... اينجا هم تولد دخترخاله مامانم گلنسا جون بود اينجا هم تولد حميد رضا جون پسردايي شيطون ام بود...     اين هم از كل تولدهاي سال 94 كه من دعوت بودم ...
12 ارديبهشت 1395

بلخره من باعكس هام اومدم

به نام خداوند مهربانم سلام من سارا كوچولو هستم الان درآستانه چهارسالگي ميباشم.. بلخره كامپيوتر مامانم درست شد وتونست بعد يك سال عكسهاي من بزاره... اين هم شما واين هم من           بقيه عكسهاي من در ادامه مطلب         ...
11 ارديبهشت 1395

سه سال ونيمگي دخترم

به نام خداوندمهربانم...   سلام دوست هاي خوبم ... .اميدوارم همتون حالتون خوب خوب باشه...ميدونم مدتهاست عكسي ازدختركم نگذاشتم بخاطر اينگه سيستم عزيزم رايانه جون داخل خونه هيچ وسيله جانبي قبول نميكنه تا عكس بريزم...اما گزارش وشرح حال دخترك نازنينم رامينويسم:   حالا دخترك من بزرگ تراز اون چيزي شده كه من فكرش ميكردم،باهوش،بانمك،كمي مستقل وكمي هم لجبازولي همه چيزش شيرين وبانمكه.... الان هم تاحدودي داره روي زبان انگليسي مسلط ميشه وزيرآموزش غيرمستقيم هست. .. عشق وعلاقه خاصي به حرف زدن وتعريف كردن داره ومن بايد تاآخرگوش بدم چي ميگيه ... خيلي ازكلمات دوبخشي جابه جا ميگه مثلا به لاك پشت ...
8 بهمن 1394

گذرزمان

به نام خدای مهربون... سلام دوست جونی های عزیزم.....هبلخره تابستون  هم تموم شد...وفصل مدرسه ها...منم امسال  عزمم  جزم  کردم  وسارا توی یک مهدخوب ثبت نام کردم....امیدوارم که خوشش بیاد...چون این هفته تاجمعه مسافرم ازشنبه میره سرکلاسش ان شاء الله.....دیگه از اینکه تو خونه بمونه خسته شدم...چون صبح هاهمش خوابه وظهرها بعد آموزش زبان فقط فضولی وکارخرابی....البته یک مدتی میشه اینطورشده ولی قبلا اصلا اینطور نبود....چون همبازی پیدا کرده، یعنی پسردایی حمید جون پیش ماست دو تایی مشغول ان دیگه...اما دخترکم هرجورباشه عاشقشم....اون منو درک میکنه اون به موقع اش....ودرس های زبان انگلیسیش خوب گوش میکنه وخوب یاد میگیره  ....درکنار...
7 مهر 1394

کودک من کودک بمان

زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !   زود بزرگ نشو فرزندم   قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .   آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.   آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.   آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل...
4 شهريور 1394