اولين گردش علمي/سفرزاهدان/پارك وگردش
سلام دوستان...
مدتي هست كه مطلب عكس دارنذاشتم چون موبايلم ويروس گرفته بود...اون هم عجب ويروس كنه اي...ولي دلم به دريا زدم وعكسهارو منتقل كردم به سيستم ...بيخيال بادا باد
چندروز پيش رفتيم بيرون خونه دنبال خاك مرغوب واسه گلدون هات....البته هنوزلباس خوابت تنت بود چون سرصبح رفتيم تا همسايه ها نبينن كه داريم از بلوار سر كوچه مون خاك برميداريم...وخيلي سريع اين كار كرديم...كلي هم خنديدين ...فدات بشم.
بعد اومديم توحياط وكنار باغچه دست بكار شديم...وكل لوازم گل كاري چيديم روي زمين.
خاك برات آماده كردم...
واز اينجا به بعد براي اولين بار خودت دست به كارشدي وگلدونهات خاك كردي .
بعد دونه هاي عدس ولوبيا رو ريختيم ...
وعزيز دلم بادست خودش اولين آب پاشي انجام داد..
اسم گلدون هارو هم گذاشتيم..(عشق ومحبت)...
عريزم نميدوني چقدر خوشحالم كه توي اينكار باهم شريك شديم ويك كار مثبت انجام داديم...خوشحالم كه داري بزرگتر ميشي وباهات ميرم گردش علمي...انش الله تجربه هاي زيادي برات تدارك ديدم كه يكي يكي انجامش ميديم...وتصميم دارم يك عالمه گلدون ديگه باهم بكاريم.....انشا لله هميشه مثل گلدونايي كه ميكاري سرسبز باشي وخرم...
بقيه عكسها رو گذاشتم ادامه مطلب تا اين پست وبلاگم شلوغ وپلوغ نشه زياد...
گردش تو باغمون:
سارا منتظر خرما از بالاي درخت...
سارا وپسردايي جون ودوچرخه جديدش ...
هدبند ي كه تازه برات بافتم...
پارك:
اينجا با اين لباسهاي بلوچي خيلي خوردني شده بودي نفسم...چقدرهم خوشحال بودي...
اينجا از بازار برميگشتيم توكوچه از اين ادابازي ها درمي آوردي ومن ميخندوندي....
اين هم عكس دستهاي من وتو...
بازهم پارك:
وتجربه اولين بازي بپر بپر در ترامپولينگ...
ويك خواب راحت...
اين عكس تو مطب دكتر گرفتيم وقتي كه من گوشهام داشتم شستشو ميدادم...
سفر 2روزه به زاهدان:
توراه همش خواب بودي...
توحياط عموجون در زاهدان...
لازم به ذكر هست كه اين لباسهاي تنت خودم دوختم وژاكت رويش رو هم خودم بافتم...آفرين به خودم...
اين مرغها هم توحياطشون بود توهمش همونجا پارك بودي واسه ديدشون
اين اولين ساعتت هست كه برات گرفتم...يادگاري زاهدان باشه برات.
دانشگاه:
يك روز با خاله فرشته رفتيم دانشگاه تا كمكش كنيم كارهاي مدركش انجاب بده...تو همش ژست ميرفتي جلوي همه با اون كيف عروسكيت...مثل هميشه از كارمند گرفته تا استاد ودانشجو همه يك چيزي بهت ميگفتن ولپات ميكشيدن...اصلا معروف شدي ديگه تو دانشگاه...
اين هم حياط دانشگاه با دكور جديدش...
بعد رفتيم كتابخونه واست كتاب آليس در سرزمين عجايب بگيرم..وكلي كتاب ديگه هم خريديم..
اين كل كتابهاي اين 2سال كه برات خريدم...
صدمات جديدت....پات توراه زاهدان بخاطر بي دقتي من سوخت...خدا منو ببخشه اينقدر بي مسوليت بودم...نميبخشم خودمو اصلا...عزيزكم بدجور گريه كردي
وسارا با بابا جونش...الهي قربون اون نگاهاتون برم...
باز هم پارك پارك پاركالبته اين دفعه از نوع سربسته اش:
وبلخره سارا جون ترس از سرسره رو كنار گذاشت وبا شهامت از سرسره ليزخورد پايين...
سارا به همراه پرعموش صهيب جان...
بعضي وقتها آهنگ ميزارم ونمايش عروسكي اجام ميدم براي سارا...كلي خوشش مياد...
ودرنهايت لج بازي سارا براي پوشيدن لباس مخصوص باشگاه من...آخه يكي نيست بهش بگه اين كجا اندازه ات هست كه لج كردي مال خودته بايد بپوشيش...حالا خوبه صورتت هم تا آخر ميگرفتي كسي نبينتت
فعلا...