سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

مهد كودك/گردش

1393/8/19 23:38
نویسنده : مات سارا
802 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان...محبت

مدتي هست كه دلم ميخواست سارا زياد تنها نباشه وبراي خودش برنامه منظم ودقيقي داشته باشه چون توخونه فقط باهاش زبان انگليسي كارميكنم ونقاشي ويكجوراييي براش داره تكراري ميشه وگردش وپارك رفتن هم البته سرجاش هست....بيشتردلم ميخواد سارا از الان بره كلاسهاي آموزشي بخاطر همين به طورآزمايشي هفته پيش بردمش مهدكودك دوستم وخودمم دوروز آزمايشي تومهد موندم ...صدماشالله دخملي كلي از مهد كودك وبچه هاش خوشش اومد وذوق كرد وهمون روز اول خوشحال وخندون مهدقبول كرد اما سه تا چيز نگرانم كرد:

1-سردشدن يكدفعه اي هواي شهرمون مخصوصا صبحهاهیپنوتیزم

2-سرفه ها وسرماخورديگي بعضي از بچه هاي مهد كودكغمگین

3-وابستگي سارا به من وپوشك اشخطا

 

با اين اوصاف من فكركنم بردن سارا به مهد كار درستي نيست...چون هم ممكنه الان بخاطر سردي هوا اذيت بشه وبدشانسي يك سرويس خوب هم گيرمون نيومد،همه سرويس ها پر بودن،وموضوع دوم كه متوجه شدم بعضي از بچه ها بدجورسرفه ميكردن والبته طبيعي هم بود چون فصل سرماخوردگي شروع شده ومنم ميترسم دخترم توي اين سن سرما بخوره...ومشكل سوم اينكه من دوست ندارم توي كلاس همش باسارا بشينيم ومتوجه شدم حداقل نيم ساعت بيشتر بدون من نميشينه وبخاطر پوشك اش بايد مراقبش باشم زبان.....

ولي با اين حال هم نميتونم علاقه شديد سارا به مهد ومحيط شاد ودوست داشتني اش ناديده بگيرم ...ولي تصميم گرفتم فعلا تا خوب شدن هوا يعني تا اسفند ماه سارا به هيچ كلاسي نميبرم مگر اون كلاسهايي كه شرايطش خوب باشه....اينجوري هم براي خودش خوبه وهم براي من...ودرنتيجه كلاسهاي زبان انگليسي كه خودم معلم اش هستم رو براش ادامه ميدم وهمچنين نقاشي كشيدن وبازي گوشي هاش ميمونه سرجاش ...اينجوري بهتره!

به قول مامانم توي هفته خودم بريدم ودوختم وگذاشتم سرجاشخجالتلپ كلام خواستم ازنزديك همه چيز حتي توي يك روز هم مونده واسه سارا تجربه كنم كه خوبه براش يا نه كه به اين نتيجه رسيدم فعلا براش خوب نيست ....!اينجا هم كه كارگاه مادر وكودك نداره پس فعلا بيخيالچشمکاما واقعا اون دوروز براي من وسارا جالب بود.

 

نمايي از سالن مهد كودك...

اولين روز مهد:بچه ها دور سارا جمع شدن تا بهش خوش آمدبگن وسارا هم همش منو نگاه ميكرد وميخنديد.

 

روز دوم مهد كودك:سارا خوشحال وآماده رفتن وتو عكسش هم چشم بسته افتاد.آرام

روز دوم خيلي خجالت ميكشيدي ولي خوشحال بودي ...

دمپايي رو فرشي هم برات آورد تا خيالم راحت باشه....

ملوسك عاشق خوشحاليت بودم...

اينجا اومديم تا بهت از آبسردكن آب بدم.

همش اسرار داشتي بريم توحياط تاب بازي كه كلي بازي كردي وبه زورآوردمت خونه چون همش ميگفتي:ميرم مهد بازي كنم ...نميام!

منم حيفم ميومد ازاونجا بريم ولي تعطيل شده بود ديگه تقصير من چيه.

بعدازظهرش رفتيم باغمون...

سارا ومتين جون...

وموهاي سارا كم كم داره روشنتروقهوه اي تر ميشه عين موهاي باباش...محبت

 

فعلا...

پسندها (4)

نظرات (4)

مادر بزرگ
20 آبان 93 23:45
سلام وب خوبی دارید خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
مامان مريم
23 آبان 93 0:32
سلام دوست خوبم .بووس برای سارا جون.منم چند وقتی توفکر افتادم آرمینا رو ببرم مهد ولی هفته ای یک یا دو روز.آخه ما به خاطر سردی هوا زیاد بیرون نمیریم.حداقل اینجوری یکم با بچه ها بازی میکنه. بله شما درست میگید همه این سختی هایی که گفتید مثل مریضی و سرما خوردگی بچه ها رو داره
مات سارا
پاسخ
ﺳﻼﻡ ﮔﻠﻢ.ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﺩﺭﮐﻢ ﮐﺮﺩﯼ....ﻣﻨﻢ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻮﺍﺧﻮﺏ ﺷﺪﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﯾﺎﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺒﺮﻣﺶ .ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺘﺮﻩ.
مامان مريم
23 آبان 93 10:04
دوست خوبم.باید من رو ببخشید.یه پیشنهاد براتون داشتم.اگه عکسها رو در ادامه مطلب بزارید خیلی بهتره.چون اگر که من بخوام جواب نظری را که برای شما دادم رو بخونم باید خیلی پایین برم و یا حتی اگر بخوام از پستهای قبلی شما دیدن کنم باید خیلی پایین برم که اینجوری یکم کار رو سخت میکنه.ولی به نظرم اگ%
مامان پارمیدا
24 آبان 93 11:23
آخی عزیزم چه ذوق کرده بوده از بازی با همسن هاش . نگرانی های شما کاملا درسته متاسفانه تو فصل پاییز و زمستان بچه ها تو مهد خیلی مریض میشن
مات سارا
پاسخ
ﺳﻼﻡﻩ .آرﺧﯿﻠﯽ ﺫﻭﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﻬﻤﻪ....