پارك،گردش درباغ وفعاليتها...
سلام دوستاي خوبم...
آه ...هفته سختي رو به خاطر ترك پستونك سارا پشت سر گذاشتم..خوشبختانه بي بهانه پذيرفت ديگه نبايد ازمن طلب پستونك بكنه ولي كمي هم رفتار عصبي ازخودش نشون داد كه خوشبختانه حالا كمي بهتر شده وانگار دوست داره بيشتر بازي كنه وفعاليت داشته باشه...
از ديروز تا حالا هم همش به گردش وپارك رفتن گذرونديم ولي جاي بابايي بدجور خاليه...بدون اون دلم بدجور ميگيره...خداي عزيزم كي ميشه ما دوباره سه تايي دور هم جمع بشيم ودركنارهم زندگي كنيم...هرشب كه تلفني حرف ميزنيم من كلي از كارها وحرفهاي سارا براش تعريف ميكنم واون هم ميگه فداش بشم...عاشقتم عشقم انشالله هرجا كه باشي سالم وسلامت باشي...
اين عكسها من تو پارك بانوان گرفتم...
اون ور هم يك خانم بالباس بلوچي نشسته وچون پياده روي كرده كمي خسته بودولي اتفاقي توعكس افتاد...البته شماهم بامن كمي پياده روي كردي!
عاشق اين ژست هاي نازت هستم...
اين عكس مال ديروز بود ..فكركنم سه دور كه هردور5بار بود يعني 15 دور با قطار رفتي شيطونك...
هرچي صدات ميكردم نگاهم نميكردي عوضش اون دختركوچولوبا لباس بلوچي قشنگ افتاده تو عكسام .
شب شد ولي بازهم خواستي بري قطار بازي...
امروز داشتي لگوبازي ميكردي وگفتم داري چكارميكني وگفتي:ماشين درست ميكنم..يك ماشين قشنگ درست ميكنم.
عاشق سويچ زدن ماشيني..
امروز بعدازظهر هم رفتيم باغ قشنگمون...كلي گشتيم وخوش گذرونديم.
سارا درحال چيدن نارنگي...
باد كلا دكور موهات خراب كرد...
بعد عصرونه خورديم...
رفتيم لب استخر اردكها رو تماشا كنيم كه ترسيدن ورفتن دور..
بعد رفتيم گوسفندهامون ببينيم كه چقدر بزرگ شدن...
چقدرخوشحال بودي..عزيزم انشالله هميشه خوشحال ببينمت نفسم..
يك قورباغه هم تو استخر ديديم...
نمايي از اردكها كه ازمون فاصله گرفتن...
زير درختهاي خرما...
اين عكسها مال هفته پيش هست كه برچسبهاي بالاي تخت ات كندي...اين برچسبهارو دخترايي ات مريم جون واست آورده بود اما همه رو كندي...
اينجا ميگي:من نكردم ...فداي اون بهانه كردن هات برم..
اين ها خريدهاي مال عيد بودكه متعصفانه عكسهامون فرمت شد بخاطر ويروس داخل موبايل...
وهميشه عاشق كار بارنگ انگشتي هستي ولي خدايي داري بهم ثابت ميكني كه واقعا يك هنرمند واقعي هستي وتاحالا رنگ هاي قرمز وآبي كشف كردي بدون اينكه من بهت ياد بدم...
اينجامال دوهفته پيش رفتيم آرايشگاه موهات از جلوكوتاه كنه اما از بس گريه كردي وتكون خوردي كه كالا خراب شد
بعد اش بابايي هم كه يك روز بهش مرخصي داده بودن اومد ومارو برد بوستان نماز...
اينجا ميترسيدي از سرسره بياي پايين...
ولي عاشق تاب بازي هستي...
عاشق اين صحنه ها هستم وقتي بابايي چشماش ميبنده وباتمام وجود بودن دركنار تورو حس ميكنهعزيز دلم ميدونم دوري مابرات سخته ولي به قول خودت بايد صبرداشت...عاشقتم وازاينكه بخاطرآسايش ما اين همه ازمادوري وزحمت ميكشي واقعاقدردانت هستيم...دوستت داريم باتمام وجود.
سارا درحال شستن مسواكش...آفرين دخترگلم كه هميشه به نظافتت اهميت ميدي...
شكارلحظه ها...دويدن به طرف من...!
وهنرنمايي سارا تو اتاقك بيرون خونه كه وايت برد دايي جون اونجاست وگاهي اوقات ميريم اونجا با ماژيك نقاشي ميكشي...اصلا دربرابرهيچ قلم وخودكاروماژيكي مقاومت نداري دلم
راستي اين لباس من برات دوختم...وكل دوختش كارخودمه...
بازهم دفتر وقلم كه هميشه همراهت هست...
اينجا ديگه كاملا بدون شرح هست
.....