ترك پستانك
سلام دوست هاي گلم وساراجون من....
اميد وارم حالتون خوب باشه مثل هميشه
الان كه دوسال دو ماه وخردي از زندگي سارا جون من ميگذره هميشه يك همراه صميمي دركنارش باعث شده بود ساعات نبود من وساعات ناآرامي هايش باهاش پركنه ويك تكيه گاه براي خودش داشته باشه غافل از اينكه همين قدر اين دوست صميمي براش مزيت داره همين قدرهم براش ضررداره..آره گلم اين دوست صميمي وخيلي سمج ولجباز كسي نيست جز پستونك نازنينت...
يادمه وقتي هنوزبه دنيا نيومده بودي وقتي من وبابايي رفتيم آخرين وسايل سيسموني ات تكميل كنيم يادم افتاد برات يك پستونك هم بخرم غافل از اينكه درآينده ترك پستونك چقدرسخت ميشه برات..ولي خداييش مجبوربودم بخاطر كارودانشگاه...
يادش به خير برات يك پستونك حفاظ دار پروانه اي گرفتم...عكسش بالا توبقيه وسايلات هست...البته هنوز خودپستونك يادگاري نگه داشتم ...
خيلي وقته كه درتلاشم تا پستونك ازت بگيرم اما متعصفانه اصلا همكاري نميكردي وهمش گريه ميكردي وبي قراري ..يك بار كل پستونكهاي تو خونه سرشون باقيچي چيدم ولي راس 4صبح ازتوخواب بلندشدي واينقدرگريه كردي كه نگو نپرس ومن وبابايي مجبورشديم ساعت 4صبح بريم به نزدكيكترين داروخانه شبانه روزي برات پستونك بخريم...خيلي تجربه جالبي بود چون من وبابايي نتونستيم با اين سن وسال ازپس يك بچه 1ونيم ساله بربياييم وكله سحر رفتيم برات پستونك بخريم.....
از اون به بعد همش هرچندوقت يك بار اين كارميكردم اما فايده نداشت بلخره بيخالش شدم چون مامان فاطمه هم راضي نبود وهمش ميگفت به موقع اش خودش ترك ميكنه...اما من ميترسيدم مثل دخترعمه من الان بچه اش پيش دبستاني هنوز پستونك ميخوره نكنه مثل اون بشي چون توفاميل از اين موردها زياد داشتيم....
تا اينكه بلخره حدود 2ماه ميشه شما همش سرپستونك ات گاز ميزدي وتا ميتونستي ميجوييديش وتا ته اش ميكنديش...اين هم نمونه اش!
ولي بعداش گريه ميكردي يك پستونك تازه وجديد ميخواي ومنم تسليم گريه هات ميشدم وبرات يك پستونك ديگه خريدم واين ماجرا تا 3تاپستونك ادامه داشت آخرش با ماماني خودم نشستم مشورت وگفتم آخه سارا كه الان همش سرپستونك هاشو ميكنه پس چه دليلي داره همش پستونك دورگردنش باشه حتما نميخواد ديگه...ماماني قبول كرد واز يك هفته پيش شروع كرديم به كار وتلاش تا پستونك كمتر دورگردنت باشه وسرگرمت كنيم ...
شروع ماموريت:
شب اول روي تخت خوابت نخوابوندمت وآوردمت بغل خودم تا احتمالا اگرتوخواب گريه كردي آرومت كنم....طبق پيش بيني بعد گفتن قصه خوابت برد وسه ساعت بعد شروع كردي به گريه وميگفتي:پوپوميخوام...پستونكم....من وماماني همش ميگفتيم گربه برده وبعد رب دقيقه نق زدنت تموم شد وباوركردي جدي گربه اومده پستونك ات برده وروي پاهام خوابت برد وروز بعد هم كمتر سراغ اش ميگرفتي .....
شب دوم هم روي تخت ات نخوابوندمت وآوردمت بغلم وبعد قصه خوشبختانه خواب ات برد وتا صبح چيزي نگفتي ولي ظهر روز بعد شروع كردي به گريه وميگفتي:پستونكم...پستونكم ...ومابازهم ميگفتيم گربه برده وبعد 10 دقيقه نق نق زدن بيخيال شدي رفتي بازي...
شب سوم محض اطمينان براي آخرين بار دوباره كنارخودم خوابوندم ات وتا الان چيزي از پستونك نگفتي بهم...واين شد كه ساراجون من با پستونك اش براي هميشه باي باي كرد...
هرچندان برات ميدونم سخت بود ولي خدارو شكر باقضيه خوب كناراومدي ومنو خوشحال كردي وباكندن سرپستونك هات نشون دادي كه اراده قوي داري..عاشقتم دخمل نازم ..
ومن هم خيلي خيالم الان راحت شده كه كه هم ازشير گرفتم ات وهم ازپستونك ات چون ديگه بايد ماموريت جديدات كه تقريبا آخرين ماموريت ات هاي وابستگي مربوط به دوران زيردوسال ات ميشه گفت شروع كنم اون هم گرفتن پوشك ات هست...
انشالله اونجا هم همكاري كني...دوستت دارم!