اولین سفربه مزرعه بابابزرگ
سلام دوستان گلمون...
ساراجون باکلی تجربه قشنگ اومده به وبلاگش ....روزدوشنبه برای اولین بارساراجون بردیمش مزرعه خانوادگیمون.....باید بگم سارا خیلی تعجب کرده بود که اینجاکجاست چون این همه درخت ورنگ سبزتابه حال ندیده بود...ولی گاهی اینقدرگریه میکرد که من ازاومدن به مزرعه همراه خانواده پشیمان میشدم وهزار بارآرزو میکردم کاش خونه میموندم...اما آخرش که ساراخواب رفت دیگه همه چیز فراموش کردم وتند تند ازش عکس میگرفتم البته بازهم نشد قسمتهای مختلف مزرعه برم مثل بغل استخر یا داخل باغ وزمینهای کشاورزی چون ترسیدم سارا بخاطربوی میوه ها یا کشتزارها مریض بشه چون ماخانوادگی سابقه حساسیت هوایی داریم وسارا هم ازاین قاعده مستثنی نیست ودکترش هم تایید کرد...راستی این هم عکسهای سارا که به بدبختی تونستم بعد گریه هاش بگیرم...
نمایی از مزرعه...
وتجمع گاوهاوالاغهای داخل مزرعه که وقت غذاشون بود...
اینم سارا جون من که خوابش بردومنم دست تنها که توبغل خودم بود ازش تندتندعکس میگرفتم.
ودرآخربابا جون اومدکمک تاراحترعکس بگیرم ونگاهای عجیب سارا نفسی به برگ درخت ها که هرچی سرش راست میکردیم بازهم بالا را باتعجب نگاه میکرد
واینجا دیگه از تصویرمعلومه نگاهای خیره کننده خانم گاوه(چون شکمش معلوم بود بچه داره)که معلوم بود اون هم ازدیدن ما بدجورتعجب کرده بود
اینجا دیگه ازبس خسته شدم گذاشتمش روی صندلی ماشین تاباخیال راحت بخوابه وپشه ومگسها و اذیتش نکنن
ویک گوساله که یواشکی از بقیه گاوها جداشده بود وساراکه باتعجب بیشترازقبل باباش نگاه میکرد
وبلخره برگشتیم باسارانفسی برگشتیم خونه باکلی تجربه وبخصوص تجربه های قشنگ گاوچرانیویک خواب دوست داشتنی روی شانه های مامانی (که مطمعنا خواب گاو وگوسفندها ی که تومزرعه بود میبینه)
تاروزهای زیبا وباتجربه های قشنگتردرآینده خدانگهدار