سارا وكالسه جديدش
سلام...
مدتي بود دلم ميخواست سارا ببرم بيرون از خونه تا بامحيط بيشتر آشنا بشه وهمه چيز خودش از نزديك ببينه آخه مامانم اينقدربه سارا حساس هست كه يك سال از سنش ميگزره من كمتربردمش بيرون البته چندباري فقط پارك فقط رفته وچندباري هم به طبيعت ولي با حال واحوال مريض برگشتيم خونه ومامان حساسترشد...هفته پيش كه رفتيم توكوچه پياده روي متوجه شدم سارا عاشق بيرون ازخونه هست ودنبال كشف چيزهاي جديده ...باخودم فكركردم چطوره برنامه اش عوض كنم وبجاي نشستن جلوتلوزيون وبازي با تبلت وموبايل ببرمش هواخوريييي...اماكجابود هواي عالي ومطبوع توسيستان وبلوچستان؟...اينجا اينقدرهواگرمه كه فقط كافيه يك ساعت بري بيرون واسه پياده روي صددرصد با حالت تهوع وسرگيجه شديد مياي خونه تا دوروز ميوفتي توخونه جلوكولرگازي واسپيلت چون حتي اينجا خيلي كم ازكولرآبي استفاده ميكنن چون اصلا جوابگوگرما نيست....اما باين حال من هيچ وقت حاضرنيستم آب وهواي شهرم وخاكش با هيچ جاي دنيا عوض كنم ....
طي يك بررسي دوروزه متوجه شدم هواي ايرانشهر از ساعت پنج به بعد تا يازده شب براي پياده روي وگردش خوبه....
مدتها بود دلم ميخواست يك كالسكه واسه سارا بخرم اما هميشه خانواده ميگفت توي گرماي اينجافايده نداره الكي نخر وپولت دورنريز....البته باتوجه به خوب شدن هواديدم كه اگرهرروز بعداز ظهراز ساعت پنج به بعد بريم گردش وپياده روي پس خريدن كالسكه خيلي هم عاليه وبه دست من كه غده كيست استخواني داره براي بغل كردن سارا جون لطمه وارد نميكنه...خلاصه رفتم يك كالسكه خريدم...وشب اول رفتيم پارك كنارخونه مون وشب دوم رفتم خونه خاله چون زياد دور نيست از خونه ما....وشب هم هواخوب بود...اين هم عكسهاش وسارا ازهمون اول خودش باهاش وفق داد وناسازگاري نكرد...
راستي فراموش نشه بگم خان كوچولوهاي كه درعكس هاي بالا باسارا هستن دخترخاله هاي بنده ان كه عاشق ساراهستن وسارا هم عاشق شون وخوب ميشناستشون ودورگه بلوچ وخراساني اند يعني شوهرخاله من خراساني ميباشد...
بزراريد از شب پنجم وششم وهفتم قصه گويي سارا بگم:
سارا تا اين جا هرشب قصه گوش ميده وباعث شده منم هرروز يك ساعتي مطالعه خاص داشتهخ باشم وموقع خواب سارا جون براش بخونم....واقعا خوشحالم كه سارا باعث شده من بيشترمطالعه كنم....اميدوارم روي تربيت سارا اثر خاصي داشته باشه وديشب اتفاقا علاوه برقصه گفتن راجب حيوانات داخل قصه بخصوص خرگوش قصه براش توضيح دادم وبراش گفتم كه خرگوش چه نوع حيواني است وكجا زندگي ميكنه وچي ميخوره واون هم زيباوباآرامش گوش داد وخوابي...قصه ما به سر رسيد وكلاغه به خونه اش نرسيد...