سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

خاطرات اواخریازده ماهگی

1392/4/17 18:51
نویسنده : مات سارا
1,569 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

خوب من باخاطرات جدیت دخمترم برگشتم واز تو شیرین زبونی هات وفضولی هات وکارهای قشنگ ودوست داشتنی واینکه لحظه موعود یعنی یک سالگیت نزدیکه ومن دل پریشان ودلهره دارم که اون لحظه یعنی ساعت 4و25دقیقه نه مرداد روز دوشنبه چطور نفس بکشم ویاد لحظه به دنیا اومدنت بیافتم...آه خدایا ممنون بخاطر حس زیبای مادر شدن حس بزرگ بی همتای این دنیا....

عزیزم این هم تجربیات وعکسهای جدیدبه ترتیب:

اول بگم از پری شب که باهم رفتیم بیرون وپیتزا خوردیم وتوهم کلی بهت خوش گذشت:

این عکس مال موقع ای بود بابایی رفت پیتزا سفارش بده وتوهم عادت کردی تا بابایی از ماشین پیاده بشه جاش پشت فرمان بشینی:

اینم جدیدترین شیرین کاریت تاوقتی من ببینی اینجوری میکنی ومن کلی آخ آخ بمیرم برات میگم دوباره به حالت اول برمیگردی

اینجا هم تو آینه خودت نگاه میکنی واینجوری میکنی ...فدای این خدنده کاریهات بشم

 

 

این هم پیتزایی که بابایی سفارش داد خوشمزه بود اما انگار خوب برشته نشده بوداما تودوست داشتی

 

 

اینجا موقع برگشتن ازچشمهات معلوم بود خوب خوابت میاد

 

روز بعد گردش بابایی اومیدین من بیدارکردین وکلی ادعا واطفال درمیاوردی برام

 

 

 

این عکس مال دیشبه که کلی گیلاس خوردی ومیوه مورد علاقت فقط گیلاس وبعد انگور

 

 

اینجا تو تشک بازیت میرفتی وبرام دکی می کردی

 

این عکس مال هفته پیش قبل رفتن به خونه خاله نسیمه واین لباس قشنگ اولین بار پوشیدی

 

َ

اینم سارینا جون که تازه از جکیگور برگشته بودوشبیح همونوری ها شده بود ولی این قدرگریه میکردکه نگو

 

 

 

 

اینجا رفته بودیم خونه دایی احمد که عاشق آکواریومشون هستی

اینجاهم ذوق زده شدی بخاطر دیدن لاکپشت داخلش

 

 

این خواب بعد برگشت ازخونه عمه فرشته که چقدرفضولی کردی واینجورخوابیدی

 

وحکایت اولین شیرخوردنت وریخت وپاشهات خونه دایی سعید...آخه من چکارکنم تا تو اینکارنکنی

 

 

این هم در اتاقت

 

 

کمدت که هنوز بهم ریخته است

 

 

دیوارهای اتاق ات هنوزتزیین نکردم

 

 

شونه قشنگت که الان راحت میتونم موهات شونه کنم

 

 

 

اولین غذایی که توخونه جدیدمون پختم

 

ویک آبتنی کوچیک وآشتی تو با آب توحیاط خونه مامان فاطمه جون

 

اینجا یک ماه پیش رفته بودیم روستا وبا گوسفند کوچولوبازی میکردی

 

این هم عکس قبل زلزله دوماه پیش که درست دوساعت بعد زمین لزرزه گرفتم

 

این عکس مال سه ماه پیشه وتی ملیصاجون اومددیدیینت

 

فعلا تااینجا باشه بقیه حرفها برای بعد دخترنازم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عاطفه
20 تیر 92 15:36
ان شا الله همیشه خش باید دلم هوس پیتزا کرد