خاطرات یازده ماهگی سارا جون
سلام به دخملم ودوستان خوبش
من با کلی حرف وخاطره از دخملم برگشتم....
اول سارا جونم از این روزها باید بگم که خیلی هوا تو شهرمون گرمه ...وخیلی کم پیش میاد از خونه تو روز بریم بیرون وهمه چیز باید تو شب انجام بشه حتی خرید...دوروزه که تو هم سرما خوردی وبجور تب داشتی اما بردمت دکتربهترشدی ...البته ایندفعه دکترخارجی ات که مال پاکستانه عوض شده بود ولی این یکی هم پاکستانی بود من موندم مگه مملکت ما خودش دکترنداره اینقدر دکتر پاکستانی توشهر ما هست...اما دستشون بد نیست...که من از همین جا از دکتر حیدری وعباسی که خیلی هواتو دارن تشکر ویژع میکنم وبرام مهم نیست اونها ایرانی اند یا پاکستانی ...برای من رفتار محترمانه شان مهمتره...
دیشب عروسی دختردایی بابا یعنی مریم جون بود که شب حنا بندون نتونستم برم بخاطر تب شدیدت چون برای من هیچ چیز به اندازه تو مهم نیست...
راستی بزار از حرف های جدیدی که یاد گرفتی بگم...ماشالله بکوب بکوب حرف یاد میگیری ولی بعضی هارو هم فراموش میکنی:
١-جیزه...(یعنی همون خطرناک خودمون)
٢-اسی...(زن دایی افسانه که قبلا بهش اتی میگفتی)
٣-چی...(یعنی چیه)
٤-اتی...(این دفع به متین جون پسرعمه شیطونت میگی اتی)
٥-آپ..(یعنی آب)
٦-دهیی..(به زبان بلوچی یعنی بده)
دیگه همین
راستی سه روزه که شیر پاستوریزه میخوری تو لیوان مخصوص ات وقشنگ یاد گرفتی با نی هم آبمیوه بخوری هم شیر ...
وتو خونه جدیدمون هم اتاقت درست کردم ووسایلت چیدم ولی اینقدر گرمه وکولرها نفس ندارن بخاطر نوساز بودن خونمون تورو آوردم پیش مامانی تا مریضیت بیشترنشه...
برات پکیج بن بن بن انگلیسی مقدماتی سفارش دادم ویک پکیج دیگه هم خریدم که توش پرداستان وکارتون وبازی آموزش ورزش برای کودکان وآموز زبان والت دیزنیپ وپنجاه تا آهنگ کودکانه قشنگ دیگه...
خیلی دوست دارم زودتر بزرگ بشی ومن بیشتر باهات کار کنم ا چیزهای جدید زیاد یاد بگیری...انشالله
توهم ماشالله به آموزشهایی که برات میزارم قشتگ واکنش نشون میدی وعاشق کارتون دیدنی وگوش دادن به آهنگهای کودکانه....
خلاصه بخاطر دوزبانه بودنمون حالا دارم هم زبان بلوچی وهم زبان فارسی وهم زبان انگلیسی که داخل زبان بلوچی کاربرد داره وزبان اردو هندی وپاکستانی باهات حرف میزنم تا باهم یاد بگیری واتفاقا توی یک مجله خوندم که یادگیری زبانهای مختلف باعث میشه بیشتر زبانهای دیگر یاد بگیری...امیدوارم گیج نشی ...من که همینطور بزرگ شدم دست پدرومادرم وحالا درسن بیشت وچارسالگی هم بلوچی وهم اردو وهم انگلیسی وهم فارسی رو هم میتونم ترجمه کنم وهم صحبت کنم وعربی هم تاحدودی دارم میفهمم...انشالله تو هم بتونی دخترم...
وحالا بزار راجب عمو فریدون بگم که این روزها چقدر عاشقت شده وهمش دوست داره باهات به زبان اردو پاکستانی حرف بزنه وقراره عربی هم به من تاحدودی یاد بده...دستش درد نکنه !
امیدوارم برنامه هامون برای آموزشت خوب پیش بره انشالله...
این هم عکسهای جدیدت :
این زرافه قدبرای اتاقت وحساب کردن قدت تایک سالگیت خودم با مقوادرست کردم البته توی بازار قد بچه ریاد هست اما من از قدیم دوست داشتم خودم برات درستش کنم چون عاشق نقاشی ودرست کردن اشکال بامقوا هستم وتصمیم گرفتم خودم اولین تم تولدت بادستهای خودم درست کنم چون تمهای بازارزیاد برام جالب نبودوتوی پست بعدی لو میدم تم موردنظرم چیه ...
این هم که خودتی بعد درست کردن زرافه خوابوندمت ببینم چند سانتی که هشتاد تارو رو رفتی ماشالله
راستی وقتی دیدم به نوشتن اینقدر علاقه داری این وایتبرد مغناطیسی با یک کیف نقاشی برات خریدم که خیلی بهش علاقه نشون دادی
اینجا هم که داستی روش می نوشتی
وحالا که سیه خیز میری کمی میترسیدی از پشت پرده بری وحالا میری اون ور پرده ویا هرجا دلت بخوادونگاهم کردی چون میخواستی مطمعن بشی منم میگم برو یا نه بهت میگم جیزه برگرد
این هم اولین زانو بندت که مدتها فقط منتظر بودم سینه خیز بری تا به زانوهات ببندم
این هم اولین زانو بندت که مدتها فقط منتظر بودم سینه خیز بری تا به زانوهات ببندم
ما موندیم قصه خرابکاریت که دوهفته میشه یاد گرفتی ...هربار شربخوری وسیر بشی چپش میکنی وروفرش می مالی وجدیدا با غذا وآبمیو ه ات این کار میکنی ولی با لیوان آبمیوه خوریت عمرا تمیتونی بخاطر همین میندازیش دورتر از خودت
خوب برای امروز کافیه ومن باید برم دنبال کارهای تولدت که چیزی نمونده برای آمادگی اش وقراره لباس ودامن جوجو برات درست کنم که اصلا خیاطی بلد نیستم ومجبورم دست به گریبان دختران هنرمن فامیل بشم...دوستت دارم نفس قشنگم ...تولد دوباره ی من .