سارا نفس مامانسارا نفس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

سارا تولد دوباره من

جشنواره بادبادكها/آرايشگاه/پارك

1393/11/23 21:14
نویسنده : مات سارا
1,458 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا...

سلام دوباره دوستان ...

ازهمه دوستانعزيزم كه مشتاقانه كامنت ميزارن وازم ميخوان زود به زود آپ بشم ممنونممحبت

اين روزها كه به بهار وپايان سال نزديك ميشي مناسبات زيادي توشهرمون برگزارميشه..مثلاپنجشنبه هفته پيش جشنوار بادبادكها بود...خيلي خوش گذشت وبراي اولين بار سارا خودش رسما توي مسلبقه شركت ميكرد...ومنم كمكش بودم(الكي به بهانه ياركمكي سارا خودم كلي بادبادك بازي كردمخجالت)...مسابقه تو استاديوم شهر بود...باد ميومد ولي زياد كمكمون نميكرد چون هي اينورواون ور ميرفت...

بريم سراغ عكسها:

اينجا بدورود ما به استاديوم بود..همه باهم بادبادكهامون درست كرديم ..البته دست برادرزاده ام امين درد نكنه همه بادبادكها رو اون سرهم كرد برامون..عمه فداش...بغل

اين هم بادبادك سارا...

يعد توي زمين مسابقه به سارا آموزش دادم چطورباهاش كاركنه...

اون دختر كوچولوي پشت سري عين سارا بلوچي پوشيده بود خواهرزاده ي دوستم شيرين جون بود...

البته دخملي هركاري ميكرد نميشد..غمگین

عاشق اين قسمتمجشن...سارا وقتي ديد نميشه شروع كرد به دويدن وكش دادان بادبادك بيچاره روي زمين...اما نميشدقه قهه

سارا كه كمي خسته شد ...ديگه خودم دست به كارشدمعینک....تا تونستم انداختمش تو هوا اما تا به اوج ميرسيد مستقيما سقوط ميكرد پايينشاکی

اتفاقا لباسهاي پاكستاني ام پوشيدم تا راحت باشم...اكثرا تابستونها لباس پاكستاني ميپوشم...البته با لباس بلوچي شباهت داره ولي فقط نوع پارچه وگلدوزي اش فرق ميكنه وخيلي سبكه...

شكارلحظه ها..اين عكسها هنگامي كه بادبادك هواميرفت گرفتم...سخت بود هم بدوي هم بادبادك توهواباشه وهم بخواي عكس بگيريسکوت

اينجاهم پايان مسابقه بود..تيم ما برنده نشد ...البته درآستانه برنده شدن بود كه بادبادكمون افتاد پايين ...وسارا هم خسته وكوفته كفش وكلاهش پرت كردروي زمين...بهم اينجا ميگه:بسه مامان ديگه...بريم خونه ديگه!1فدات بشم كوچولوي من.

عاشق موهاي فر خورده ساراشدم بخاطر باد زياد كلا موهاش ويزويزي شد..محبت

اين هم از بادبادكهاي برنده...البته اوني كه دست سازبود نفراول شد...خوشبحالشون...بهشون تبريك ميگم چون تاآخرين لحظه بادبادكشون توهواموند...

راستي موقع مسابقه بابا افشين ماموريت خارج شهربود ...ولي روز بعد باهم رفتيم سرباغ دايي جون من بابادبادكها دوباره خانوادگي بازي كرديم تا بابايي هم از اين لحظات لذت ببره...خيلي خوش گذشت وبابايي كيف كرد واسه خودش...من وزن دايي هم رفتيم رانندگي دورباغ...

آرايشگاه:

عزيزدلم...از اينجاب گم برات كه واسه خودت خانم شديمحبت وبامن هميشه مياي آرايشگاه واجازي ميدي خانم آرايشگرراحت موهات كوتاه كنه...خانم آرايشگربهت گفت:اجازه ميدي موهات از جلوكوتاه كنم تا خوشگل بشي بعد بريم عروسي ...توهم گفتي:باشه كوتاه كن....بعدوقتي كارش تموم شد توهم جدي سرت گرفتي بالا وبهش گفتي:ولي تورو نميبريم عروسيشاکیوما هم كلي خنديديم از اين حرف جدي وتهديداتقه قهه

اينجاهم يك روز ديگه اس كه رفتيم...اين دفعه بيشتر با خانم آرايشگردوست شدي وگذاشتي دستات لاك ناخن بزنه...ديگه داري واسه خودت قرطي ميشي وهرسري بياي باهام آرايشگاه از مزاياي اون واسه خودت بهرهمند ميشي..چشمکبغل

بعضي اوقات تو حياط بارنگ انگشتي كاغذ ميچسبونم نقاشي ميكشي......

هميشه ميريم طوطي پسرعوت احسان ميبيني...

وعاشق ساعتت ام هستي...هروقت ميپرسم ساعت چنده ميگي:دوووووو...فقط ساعت دوووسوال

اينجاهم رفته بوديم پارك...جالب اينجاست همه بچه ها مثل تو لباس بلوچي وهندي پوشيده بودن...

تا اينجافعلا...

پسندها (3)

نظرات (3)

آتـریســا جون
24 بهمن 93 1:51
وای سارا جون خوشبحالت رفتی بادبادک بازی خودمم خیلی وقته که دلم برای بادبادک بازی تنگ شده ؛ الان یهویی این وقت شب دلم میخواد آفرین که انقدر دختر خوب و نازی هستی که میذاری خانوم آرایشگر موهاتو کوتاه کنه امیدوارم همیشه خوشحال و شاد باشی خوشمل خانوم
مات سارا
پاسخ
مرسي گلم..هروقت وقت كردي برين واسه خودتون بادبادك بازي..خيلي آدم سرحال ميشه..
محمد
25 بهمن 93 17:48
سلام بروزم با وسایل جدید "آماده سازی کیک، دسر" بروزم. به منم سربزن.
مات سارا
پاسخ
حتما
مامان آرمینا
29 بهمن 93 23:54
چه خوب که به جشنواره رفتید.معلومه که به سارا جون خیلی خوش گذشته.نزدیک ما هم جشنواره گذاشتن ولی متوجه نشده بودیم آفرین که مثل خانم نشسته تا موهاش رو کوتاه کنه.من که هنوز آرمینا رو آرایشگاه نبردم.نمیدونم چه عکس العملی نشون میده.ولی چند بازی کهخودم نوک موهاش رو مرتب کردم که دوست داشته.و کاری نداشته