جشنواره بادبادكها/آرايشگاه/پارك
به نام خدا...
سلام دوباره دوستان ...
ازهمه دوستانعزيزم كه مشتاقانه كامنت ميزارن وازم ميخوان زود به زود آپ بشم ممنونم
اين روزها كه به بهار وپايان سال نزديك ميشي مناسبات زيادي توشهرمون برگزارميشه..مثلاپنجشنبه هفته پيش جشنوار بادبادكها بود...خيلي خوش گذشت وبراي اولين بار سارا خودش رسما توي مسلبقه شركت ميكرد...ومنم كمكش بودم(الكي به بهانه ياركمكي سارا خودم كلي بادبادك بازي كردم)...مسابقه تو استاديوم شهر بود...باد ميومد ولي زياد كمكمون نميكرد چون هي اينورواون ور ميرفت...
بريم سراغ عكسها:
اينجا بدورود ما به استاديوم بود..همه باهم بادبادكهامون درست كرديم ..البته دست برادرزاده ام امين درد نكنه همه بادبادكها رو اون سرهم كرد برامون..عمه فداش...
اين هم بادبادك سارا...
يعد توي زمين مسابقه به سارا آموزش دادم چطورباهاش كاركنه...
اون دختر كوچولوي پشت سري عين سارا بلوچي پوشيده بود خواهرزاده ي دوستم شيرين جون بود...
البته دخملي هركاري ميكرد نميشد..
عاشق اين قسمتم...سارا وقتي ديد نميشه شروع كرد به دويدن وكش دادان بادبادك بيچاره روي زمين...اما نميشد
سارا كه كمي خسته شد ...ديگه خودم دست به كارشدم....تا تونستم انداختمش تو هوا اما تا به اوج ميرسيد مستقيما سقوط ميكرد پايين
اتفاقا لباسهاي پاكستاني ام پوشيدم تا راحت باشم...اكثرا تابستونها لباس پاكستاني ميپوشم...البته با لباس بلوچي شباهت داره ولي فقط نوع پارچه وگلدوزي اش فرق ميكنه وخيلي سبكه...
شكارلحظه ها..اين عكسها هنگامي كه بادبادك هواميرفت گرفتم...سخت بود هم بدوي هم بادبادك توهواباشه وهم بخواي عكس بگيري
اينجاهم پايان مسابقه بود..تيم ما برنده نشد ...البته درآستانه برنده شدن بود كه بادبادكمون افتاد پايين ...وسارا هم خسته وكوفته كفش وكلاهش پرت كردروي زمين...بهم اينجا ميگه:بسه مامان ديگه...بريم خونه ديگه!1فدات بشم كوچولوي من.
عاشق موهاي فر خورده ساراشدم بخاطر باد زياد كلا موهاش ويزويزي شد..
اين هم از بادبادكهاي برنده...البته اوني كه دست سازبود نفراول شد...خوشبحالشون...بهشون تبريك ميگم چون تاآخرين لحظه بادبادكشون توهواموند...
راستي موقع مسابقه بابا افشين ماموريت خارج شهربود ...ولي روز بعد باهم رفتيم سرباغ دايي جون من بابادبادكها دوباره خانوادگي بازي كرديم تا بابايي هم از اين لحظات لذت ببره...خيلي خوش گذشت وبابايي كيف كرد واسه خودش...من وزن دايي هم رفتيم رانندگي دورباغ...
آرايشگاه:
عزيزدلم...از اينجاب گم برات كه واسه خودت خانم شدي وبامن هميشه مياي آرايشگاه واجازي ميدي خانم آرايشگرراحت موهات كوتاه كنه...خانم آرايشگربهت گفت:اجازه ميدي موهات از جلوكوتاه كنم تا خوشگل بشي بعد بريم عروسي ...توهم گفتي:باشه كوتاه كن....بعدوقتي كارش تموم شد توهم جدي سرت گرفتي بالا وبهش گفتي:ولي تورو نميبريم عروسيوما هم كلي خنديديم از اين حرف جدي وتهديدات
اينجاهم يك روز ديگه اس كه رفتيم...اين دفعه بيشتر با خانم آرايشگردوست شدي وگذاشتي دستات لاك ناخن بزنه...ديگه داري واسه خودت قرطي ميشي وهرسري بياي باهام آرايشگاه از مزاياي اون واسه خودت بهرهمند ميشي..
بعضي اوقات تو حياط بارنگ انگشتي كاغذ ميچسبونم نقاشي ميكشي......
هميشه ميريم طوطي پسرعوت احسان ميبيني...
وعاشق ساعتت ام هستي...هروقت ميپرسم ساعت چنده ميگي:دوووووو...فقط ساعت دووو
اينجاهم رفته بوديم پارك...جالب اينجاست همه بچه ها مثل تو لباس بلوچي وهندي پوشيده بودن...
تا اينجافعلا...