سفر به زاهدان /پارك/روزمرگي ها
سلام دوستان...زمستون مبارك..مثل هميشه ميخوام با 2پست بيام...اول اين يكي وبعد بالاييي....چون هردوخاصن برام....18 دي رفتيم زاهدان...امتحان داشتم...امتحان استخدامي....ساراهم تقريبا دومين بارش ميشه كه مياد زاهدان باهام...واين دومين سفر3نفره ماست ...من وسارا وبابايي عزيز....مثل دفعه قبل ازفاميل ديدن كرديم...وكلي خريد....اين هم عكسهاش...
ازراه رسيديم بدجورگرسنه بوديم...اول رفتيم پيتزاخورديم وبعد قرارشد بريم خونه يكي از فاميل...
اين هم خونه فاميل عزيزمون...چون بنده خداهاعروسي بودن ماشام بيرون خورديم تا اونها برگردن ...ولي دلمون دراومد تا آدرس پيدا كرديم
سارا هم همش شكرميريخت باحرفهاش وكارهاش...همش ميخواست توكارهاي خونه كمك كنه حتي سفره روجمع كرد وميخواست جاروبزنه
البته عكسها زياد بودن من فقط چندتا گذاشتم..
بعد برگشتنمون بابايي برگشت محل كارش ومارووتنهاگذاشت ومنم مثل هميشه دلم عين آتيش شد...چرا ماازهم دورياما ازخداجون ميخوام بابايي انتقال بشه شهرخودمون..الهي آمين
بعدازظهرخيلي خسته شديم توخونه ...تنها بوديم من وتو خاله جون رفتيم توحياط ومنم چكمه هاي جديدت با شال وكلاه جديد ات كه از زاهدان گرفته بوديم تست كرديم وكلي عكس گرفتيم..
راستي اين هدبندجديدت تازه بافتمش..
عاشق اين ژستهاي قشنگتم...نفس مامان...هم نمكي هم فلفل
اينجا ميگفتي ...بسه عكس نگير ...نميخوام نميخوام..
بقيه عكسهاي پارك ودلبري هات در ادامه مطلب:
اينجا گيرداده بودي چكمه هات خودم بايد بپوشم..هركاري ميكردي نميتونستي وگريه ميكردي وخوشم اومد به هر حال تلاشت ميكردي...اصلا دركل آنسان پرتلاشي هستي فدات بشم نازنيم....
وحالا پارك وكلي بپربپر...
ايستگاه نقاشي
رفتيم ديدن گاوهامون...گاوداريمون ماشا الله ديگه داره پرميشه....
اينجا سرماخورده بودي وطي دوهفته چهارمين آمپولت ميخوردي...چقدرمقاومت ميكردي...
پارك بانوان بالاي ترمپولي...وبله درنتيجه حواسم باعكس گرفتن هات پرت شد وكيف دستي ام را دزدهاي مهربان زدند
نماي سنگي جديد سرفلكه بسيج..
رفتيم باغمون...
يك خواب ناز توماشين...
فعلا...